کاخ هترا
فَروَهَر

نیز یکی از به جا مانده از دوران است که امروزه در کشور قرار دارد . دارای است که می توان سه نوع تمئن ، و رمی را در آن دید ، که محوطه به جا مانده از دوران محسوب می گردد .

تغیر دائمی مرزهای جغرافیایی از مشخصه های بارز طولانی است . در طول این ، مرزهای و بارها تغییر شکل داده اند . 

اهمیت هترا وقتی آشکار می شود که بدانیم هیچ یا محوطه ای با این درجه اهمیت از دوران در داخل مرزهای باقی نمانده است . با توجه به معیارهای هترا در ۲۹۰ کیلومتری شمال و ۱۵۰ کیلومتری جنوب غرب موصل قرار دارد . اما در دوران این شهر در فاصله ۵۰ کیلومتری شمال غرب پایتخت واقع بود .

هترا از اوایل قرن اول ، قلمرو حکرآنی یک بوده است .

موقعیت جغرافیایی این شهر که مرز بین و بود و در مسیر مهم کاروانهایی که از سمت شرق به سوی سوریه و پترا در اردن و بعلبک در لبنان و آسیای صغیر می رفتند ، قرار داشت موجب شده بود که روز به روز بر این شهر و حاکمانشان افزوده شود .

در نتیجه این تحولات هترا که در آغاز یکی از هجده ایالت آمپراتوری اشکانی بود ، تبدیل به قلمرو کوچک و به نسبت مستقلی می شود . در دوران اشکانیان که ایران به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد ، حکمرانان این شهر می شدند و در مراتب پایینتر از اشکانی که می شد ، جای می گرفتند .

شواهد باستانشناسی و متن های موجود در این شهر می دهند که هترا در قرن دوم گرفت و در همان دوران به میزان چشمگیری بر وسعت آن افزوده شده است .

بر اساس همین شواهد ، دوران هترا بسیار کوتاه بود و تنها پس از اندکی با سقوط این شهر به دست ، هترا برای همیشه خالی از سکنه ماند .

خرابه و بقایای این شهر را جهانگردان در قرن نوزدهم و نخست با جی راس در سال ۱۲۱۵ ه . ش و یا ۱۲۱۶ ه . ش شد .

به رغم اینکه برخی از معتقدند ، سکونت و در این ناحیه از دوران آشوریها و یا در نهایت از دوران آغاز شده است ، اما تا کنون هیچ مدرکی دال بر وجود شهر هترا پیش از دوران اشکانی به دست نیامده است و چنین ادعاهایی همگی مبتنی بر فرضیات هستند . 

نام این شهر برای اولین بار در سال ۱۱۷ م ، در گزارش تراجان که به بین النهرین لشکر کشی کرده بود ، ثبت شده است .

سقوط هترا با اول که به متروک ماندن این شهر منجر شد ، سپس به و داستان آمیخته شد و در حالی که هنوز رگه هایی از را در خود داشت ، در داستانهای و فارسی نقل گردید که از آن جمله می توان به کتابهای تاریخ طبری و تاریخ مسعودی اشاره کرد . در این میان داستان نازمیرا شاهزاده خانم هترایی که به علات خود ، به شهر هترا خیانت کرد ، به غرب نیز راه یافت و سرمایه خوبی برای هانس کریستین اندرسون دانمارکی در داستان شاهزاده خانم و نفود گردید .

در مرکز شهر بنای مستطیل شکل بسیار بزرگی قرار داشت که تمنوس خوانده می‌شد این که شهر بوده شامل هفت تالار است که دارای اندازه های مختلف هستند و به موازات یکدیگر قرار گرفته اند. تالارها تماما دارای سقف ضربی هستند و ارتفاع آنها متفاوت است ، فضای داخلی تالارها فضاهای بسته‌ای نبودند بلکه به صورت ایوان‌های مسقفی رو به شرق ساخته شده بودند و تیرهای استوانه‌ای شکل بلندی سقف آن‌ها را بالا نگه می‌داشتند. وجود چنین ‌هایی باعث شد افرادی نظیر ارنست هرتزفلد به این نتیجه برسند که احتمالاً ساکنان این شهر در این اماکن چادر برپا کرده و در این چادرها به شیوه صحرانشینان عرب زندگی می‌کردند. او به این نتیجه رسیده بود که شیوه ساخت این ‌ها با ورود اشکانیان به این ناحیه به سرعت در این منطقه رواج یافته بود و ساکنان این نقطه هنوز خود را با زندگی در این ‌ها وفق نداده بودند.
زیارتگاه اصلی هترا در مرکز این بنا قرار گرفته به و یا ایوان مشهور است. امه (یا همان شمش) خدای خورشید نیز درست در کنار آن قرار دارد. در این محل و در ناحیه مرکزی هترا علاوه بر این دو که به خدایان هترایی تعلق داشتند معبدی هلنیستی () با ‌های خدایان رومی و یونانی از جمله آپولو (که در هترایی بالمارین خوانده می‌شد)، پوسیون، اروس، هرمس و فورتونا نیز قرار داشت. شهیرو، ایزدبانوی ستاره صبح نیز از دیگر ساختمان‌های مهم این بوده است. علاوه بر این‌ها معبد دیگری نیز در ناحیه مرکزی هترا وجود دارد که هنوز درباره آن به توافق نرسیده‌اند اما چنین به نظر می‌رسد که این معبد زمانی به پیروان آیین میترایی تعلق داشته است.
از تزئینات داخلی تالارها چیزی بدست نیامده است ولی فیلوستارت Philostrate تالار ها را چنین معرفی می نماید. «تالاری است که بوسیله طاقی پوشانیده شده است و زیر آن طاق دانه هایی از لعل کبود نشانده اند بطوریکه بصورت آسمان در آمده است. روی زمینه آبی سنگ های قیمتی تصویر خدایان را از طلا می ساختند که مانند ستارگانی که در آسمان باشند ، می درخشیدند. در این تالار می نشست و اجرای می کرد».
به نظر می رسد که ساختمان های زمان اشکانی از نظر طرح و ساختمان و حتی تزئینات داخلی کاملا شرقی بوده و فقط نمای خارجی بنا را به سبک یونانی یا یونانی- رومی تزئین می کردند.
از آن جایی که مرکز این شهر به خدایان گوناگون تخصیص داده شده و هیچ اثری از وجود شاهی در این ناحیه به چشم نمی‌خورد بعضی محققان به این نتیجه رسیده‌اند که این شهر یک شهر مذهبی و بوده و نوعی حکومت مذهبی بر آن حکمرانی می‌کرده است. با این حال نمی‌توان انکار کرد که هترا و توان مالی و رونق اقتصادی‌اش را مدیون نقش این شهر به عنوان یک مرکز تجاری بوده است.
امروزه از طریق و نوشته‌های بر جا مانده می‌دانیم که معبد اصلی و معبد امه (یا شمش) اوایل قرن دوم میلادی ساخته شده‌اند. کوچک‌تر و زیارتگاه‌هایی که به شیوه یونانی ساخته شده‌اند باید از قدمت بیشتری نسبت به این بنا برخوردار باشند.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:اشکانیان,پارتیان, توسط محمد بهمنی راد |

بهرام (۱) ، نام ایزدی در زردشتی ، ستاره ای در فلک پنجم (رجوع کنید به مریخ * ) و نام چند تن از پهلوانان و سرداران و .

۱) پیش از . واژة بهرام در اصل به معنای «در هم شکنندة مقاومت » است ، و در گزارش به «پیروزگر» برگردانده شده ، ولی صورت فارسی آن دیده است . «ورهران / ورهرام / وهرام » در فارسی میانه ، به صورت نام خاص مردان کاربرد فراوان دارد. بهرام جوهر اولیة و یکی

از چهره های در ایزدکدة زردشتی است . بهرام ، ، در برگیرندة عناصر بسیاری از روزگار پیش از زردشتی است و آشکارا به دوره ای و تعلق دارد (تیمه ، ص ۳۱۲ـ۳۱۴).

در ، ورثرغنه (بهرام ) تمام ویژگیهای یک را داراست ؛ نیرویی که بر هر مقاومتی غلبه می کند و به همین سبب با «وِنئینتی اوپَرتات » (برتری پیروزمندانه ) یکجا ستوده شده است (یشت ۱۴، بند ۶۴). او همواره در با دشمنان خود، مردمان و دیوان ، جادوان و پریان ، کَویها و کَرَپانها است ( یشت ۱۴، بندهای ۴و ۶۲). بهرام یشت (یشت چهاردهم اوستا) از این ایزد تصویری جامع و زنده ارائه می کند و ده نوع تناسخ از ورثرغنه را در شکل و انسان برمی شمارد ( یشت ۱۴، بندهای ۲ـ ۵، ۹، ۱۱ـ۱۳، ۱۷، ۱۹ـ۲۱، ۲۳، ۲۵، ۲۷)؛ سپس استعدادها و تواناییهایی که ورثرغنه به ارزانی داشته ، از جمله در ، گفتار و کردار را برمی شمارد. در تصورات تر، بهرام با عناصر و جادویی همراه است (گایگر، ص ۶۶ به بعد؛ لومل ، ۱۹۲۷، ص ۱۳۴ـ۱۳۵؛ بنونیست و رنو، ص ۳۰ـ۳۱).

گر چه نیروی اعطایی ایزد بهرام به آریاییها به حدی است که آنان تمام دشمنان خود را ناتوان می کنند، بهرام به جنگ و خونریزی و پیروزی نظامی نیست بلکه صفات و ویژگیهایی چون مردانگی ، توانایی و سلامت و تمامیت جسمی نیز دارد که سیمای وی را پیچیده تر می کند.

در دورة بعد، بهرام بویژه به عنوان ایزد حامی مسافران (بویس ، ۱۹۷۵، ج ۱، ص ۶۲ و پانویس ۲۶۷) ستایش می شود. معادل وِدایی «ورثرغنه »، «ورترَهان » است که یکی از ویژگیهای او کشتن اژدها، «ورتره »، بوده است . ظاهراً این اسطورة ورثرغنة کشندة اژدها در «وهگن » ارمنی در به جا مانده است .

صفت ورثرغنه احتمالاً لقب نیز بوده است . «ورثرغنه آتر» ( پیروزمند) به احتمال بسیار نیای آدوروَرَهران های کردیر (قرن سوم ) و بهرام دورة است .

در دورة سلوکیان و ، و به عبارت دیگر زیر نفوذ مآبی (هلنیسم )، ورثرغنه به آرِس و هِراکِلس و تعبیر شد و به صورت یکی دانسته شدن بهرام و آرس در نجوم نیز بازتاب یافت . در ، سیارة مارس (مریخ )، وهرام نامیده می شد (برای قطعة مناسبی از بندهش رجوع کنید به مکنزی ، ص ۵۱۳).

ورثرغنه ، از اختصاصات ، در ارمنستان که کاملاً زیر تأثیر دورة بود، ] با نام وَهگَن [ با هراکلس یکی شد (هوبشمان ، ص ۷۵ـ۷۸، ۵۰۸ به بعد). در شرق دنیای ، ورثرغنه در شکل «اُرلانگو» (ماریک ، ص ۴۲۶) و در میان ایزدانی که بر سکه های کوشانی نامشان نقش بسته ظاهر شده است . معادل او در ایزدکدة سغدی ، «وشغن » است (هنینگ ، ص ۲۵۲).

در پهلوی و فارسی میانه ، ورهرام در سه روز نخست پس از تا چهارمین سپیده دم ، را در سفر به مینوی همراهی و راهنمایی می کند ( مینوگ خرد ، قسمت ۲). پیوند او با مهر، رَشن و سروش انعکاسی از مفاهیم مربوط به او در اوستاست (قس گرشویچ ، ص ۱۹۳ به بعد).

بهرام در جوامع زردشتی همواره بسیار محبوب بوده است و حتی بعد از دورة ، موقعیت برجستة خود را مرهون پیوند با آدور ورهران یا آتش بهرام است ، و نیز نقش خود را به عنوان حامی مسافران و در راه ماندگان حفظ کرده است (بویس ، ۱۹۷۹، ص ۲۱۸ـ۲۸۹).

منابع :

ـ. Benveniste and L. Renou, Vr ¤tra et Vr ¤ q ragna. ـtude de mythologie indo-iranienne , Paris 1934; M. Boyce, A history of Zoroastrianism , HO I, VIII, 1/2, 2A, Leiden and Cologne 1975-; idem, Zoroastrians . Their religious beliefs and practices , London 1979; J. Duchesne- Guillemin, Zoroastre. ـtude critique avec une traduction commentإe des Gہthہ , Paris 1948, 43-46; B. Geiger, Die Am ىa Sp ntas. Ihr Wesen und ihre ursprدngliche Bedeutung , Vienna 1916; I. Gershevitch, The Avestan hymn to Mithra , Cambridge 1959; L. Gray, Foundations of the Iranian religions , Bombay 1930, 117-119; W. B. Henning, "A Sogdian god", BSOAS , 28 (1965); H. Hدbschmann, Armenische Grammatik. Erster Teil:armenische Etymologe , Leipzig 1897; H. Lommel, Der arische Kriegsgott , Frankfurt 1939; idem, Die Yجىt's des Awesta , Gخttingen 1927; D. N. MacKenzie, "Zoroastrian astrology in the Bundahiىn", BSOAS , 27 (1964); A. Maricq. "La grande inscription de Kaniska et l'إtإo-tokharien, I'ancienne langue de la Bactriane", JA , 246 (1958); P. Thieme, "The `Aryan' gods of the Mitanni treaties", JAOS , 80 (1960).

/ نولی ، تلخیص از ( ایرانیکا )/

۲) در فارسی .

الف ) ستارة بهرام . در فارسی ، ستاره ای از ستارگان هفتگانه و جنگ و خونریزی است . جایگاه بهرام را آسمان پنجم دانسته (عمادی ، ص ۴۱۷) و اقلیم سوم را به او نسبت داده اند (دهخدا، ذیل مادّه ). این موقعیت نجومی ، بی گمان ، از هنگامی است که ایرانی زیر نفوذ فرهنگهای و قرار گرفت و ورهرام با آرس یونانی ، مارس و نِرگال یکی دانسته شد ( ایرانیکا، ذیل مادّه ). در این مفهوم بهرام ، اغلب در نظم فارسی ، در کنار دیگر سیارات از قبیل کیوان و برجیس (برای رعایت تناسب الفاظ ) به کار رفته است (برای نمونه رجوع کنید به دقیقی ، ص ۱۰۴؛ خاقانی ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۴۵۵؛ مسعود سعد سلمان ، ص ۳۷۳؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۲۶۲، ۳۶۸)؛ و همچنین مظهر خونریزی ، خشم و سطوت و خودکامگی است (برای نمونه رجوع کنید به دقیقی ، ص ۱۰۷؛ ظهیرالدین فاریابی ، ص ۵۲، ۹۸؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۱۷۰، ۱۸۵؛ سنایی ، ص ۶۹۹). در معنای اخیر از آن با ترکیبات کنایی ، مانند «تُرک زمام کش » (انوری ، ج ۱، ص ۳۶۹)، «شحنة میدان پنجم » (حسن غزنوی ، ص ۲۱)، «ناظم فلک » (انوری ، ج ۱، ص ۸)، «ترک خنجرکش » (خواجوی کرمانی ، ص ۱۶۸) یادشده و استعارة او با ملازمات و علایقی که عمدتاً جنگ افزارند، همراه است (مسعود سعد سلمان ، ص ۲۸۹، ۳۲۴ـ۳۲۵، ۴۲۹؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۴۲۳؛ عماد فقیه ، ص ۲۰۹). اشاره به خونریزی بهرام ، در ادبیات عصر حاضر نیز دیده می شود (اخوان ثالث ، ۱۳۶۱ ش ، ص ۱۰۵، ۱۱۸؛ همو، ۱۳۶۲ ش ، ص ۱۴۴).

در گاهشماری ، بهرام نام روز بیستم ماه (مسعودی ، ج ۲، ص ۳۴۴) و ایزد روز سه شنبه است (عمادی ، ص ـ۴۱۹). بهرام با رنگ سرخ و آهن نیز ملازمت دارد که از نقش وی در ایزدکدة زردشتی مایه می گیرد (رجوع کنید به ایرانیکا ، همانجا). آمیزه ای از دو مفهوم روز سه شنبه و رنگ سرخ ، که بهرام آنها شمرده شده ، در هفت پیکر ، داستان «گنبد سرخ شاهزادة روس »، منعکس است (رجوع کنید به ادامة مقاله ؛ نیز مریخ * ).

ب ) پادشاهان و پهلوانان .

بهرام گودرز . از پهلوانان روزگار کیکاووس و کیخسرو است که به سبب نرمخویی و بردباری و وفاداری ، از محبوبترین چهره های شاهنامه به شمار می رود. او از خاندان گودرزیان است که شاهزادگان بوده اند (صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۵۷۵). بهرام و برادرانش بیژن * و گیوورهام ، پسران نامدار گودرز، از میان ۷۸ فرزند او و نوادة کشواد زرّین کلاه ظاهراً از نسل کاوة آهنگرند (همانجا؛ فردوسی ، ج ۲، ص ۷۸؛ رستگار فسایی ، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۲، ذیل «کشواد»، ص ۷۹۰، پانویس ۲).

نخستین اشاره به بهرام در شاهنامه آنجاست که از حضور او در مجلس رستم * در نَوَند سخن می رود (فردوسی ، ج ۲، ص ۱۵۷)؛ سپس در ماجراهایی است که به رفتن سیاوش * به توران می انجامد. بهرام در آنجا مشاور و پهلوانی است که سیاوش سپاه خود را به او می سپارد (همان ، ج ۳، ص ۶۸ـ۶۹).

و چشمگیرترین حضور بهرامِ گودرز در شاهنامه در «داستان فرود» است که در لشکرکشی به توران ، با درفش غُ شرکت می کند و از سوی طوس ، سپهسالار ایران ، مأمور با فرود، فرزند سیاوش و جریره ، می شود تا او را به تسلیم دژ خود فراخواند. گرچه فرود با رهنمود مادر، بهرام را ـ با مغفر سیاوش ـ یار نزدیک پدر می داند، اما از رفتن نزد طوس سرباز می زند. بهرام بیهوده می کوشد تا طوس را از کشتن فرود منصرف سازد (همان ، ج ۴، ص ۴۳ـ ۱۴۸)، اما طوسِ خشمگین ، در پی احساس حقارت ، او را به دنباله روی از رقابت دیرین گودرزیان و نوذریان متهم می کند (رجوع کنید به خالقی مطلق ، ص ۷۴ـ ۷۸). با کشته شدن فرود به دست بیژن ، بهرام با اندوه بسیار، کشتن او را اشتباهی جبران ناپذیر با پیامدهایی ناگوار می داند. در نبردهای کاسه رود، بهرام کبودة تورانی را می کشد (فردوسی ، ج ۴، ص ۷۵)، و پس از ریونیز، شهزادة ایران ، تاج او را با دلاوری نزد ایرانیان بازمی آورد (همان ، ج ۴، ص ۹۹ـ۱۰۰)؛ اما تازیانة خود را که نامش بر آن شده در میدان بر جا می گذارد. بدین سبب ، بازمی گردد و پس از پیکاری دلیرانه ، با سپاه توران ، به دست تژاو کشته می شود (همان ، ج ۴، ص ۱۰۱ـ ۱۰۸).

داستان کوتاه تازیانة بهرام ، از بخشهای و نیرومند شاهنامه است . تازیانة بهرام با داشتن نام پهلوان بر خود، نماد نام و ننگ ، و درگیری روانی میان نام و ننگ هستة اصلی غمنامة بهرام است (خالقی مطلق ، ص ۹۰؛ قریب ، ص ۱۴۵). دلبستگی بهرام به چیزی بی بها تازیانه در واقع نشانة غرور و پایبندی او به «شرف » است (میلانیان ، ص ۱۱۷)، ضمن آنکه اندوه سنگین مرگ فاجعه بار فرود به دست یک تن از گودرزیان ، و تلاش بهرام برای بیرون آمدن از زیر بار این ، انگیزة دیگر او در استقبال از خطر مرگ عنوان شده است (ثاقب فر، ص ۲۶). اصرار بهرام در حفظ و بازیابی دوبارة تازیانه (نوعی جنگ افزار) را شاید بتوان نماد یکی از وظایف ایزد بهرام ـ پاسداری از جنگ افزارها ـ دانست .

بهرام گور . نامی ساسانی ، بهرام پنجم (حک : ۴۲۰ـ ۴۳۸ ) پسر یزدگرد اول است . وی سراسر بزم و رزم ، سرور و خوشگذرانی همراه با نیروی جسمی بسیار بود، چنانکه ضرب شمشیر وی را پدیدآورندة دره ها دانسته اند (رجوع کنید به ناصرخسرو، ص ۱۱۶). او نخجیرکاری زبردست (نیبرگ ، ص ۳۷)، شاهی سخاوتمند و محبوب (رجوع کنید به کریستن سن ، ص ۱۴۶، ۲۹۹، ۴۳۱) و مسامحه کار نسبت به رعایا (همان ، ص ۴۳۵، ۴۳۶) است و در ادبیات فارسی و های مردمی ، دستمایة داستانهای پهلوانی و بوده که از آن جمله است داستان «خره بماه با بهرام گور» (سعدالدین وراوینی ، ص ۳۷ـ۴۳؛ نیز رجوع کنید به صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۱۷۶) و از این نظر شاید شخصیتی بی باشد.

روال کم و بیش یکسان داستان بهرام گور در متون دورة اسلامی ، وجود قصة مستقلی دربارة وی را از دورة ساسانی محتمل می سازد (صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۹۲)، چنانکه داستان خروج دیلمان بر وی در مجمل التواریخ (ص ۷۰) از مأخذی به نام پیروزنامه نقل می شود و یا اشارة نظامی در هفت پیکر به «سواد بخاری و طبری » به عنوان مأخذ داستان گواه دیگری بر این امر است (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ۶۸۸).

نخستین اشارات به بهرام گور، در متون اولیة دورة اسلامی و به اعتبار شخصیت اوست . نام و داستان زندگی وی در طبری (ج ۲، ص ۶۹ـ۸۱)، اخبارالطوال دینوری (ص ۷۸، ۸۴ـ۸۶)، مروج الذهب مسعودی (ج ۱، ص ۳۰۲ـ۳۰۳)، ثعالبی (ج ۱، ص ۳۴۸ـ ۳۵۸)، گردیزی (ص ۷۴ـ ۷۸) و فارسنامة ابن بلخی (ص ۷۴ـ۸۲) آمده است . برخی از خاندانهای ایرانی که پس از در پی کسب اعتبار بودند، نام وی را به عنوان نیای خود ذکر کرده اند، و این نیز از اسباب ماندگاری و راهیابی نام او به منابع اسلامی بوده است ؛ صفاریان ( سیستان ، ص ۲۰۰)، آل بویه (ابوریحان بیرونی ، ص ۳۸؛ مجمل التواریخ ، ص ۳۹۰ـ۳۹۱) و خاندان میکائیلیان در نیشابور (دهخدا، ذیل «آل میکال »؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «آل میکال ») از آن جمله اند.

معروفترین داستانهای منظوم دربارة بهرام گور، در شاهنامه و هفت پیکر و شمار بسیاری از منظومه های تقلیدی از خمسه آمده است . افزون بر این ، استفادة تلمیحی از شخصیت و عناصری از داستانهای زندگی او در جای جای ادب فارسی به چشم می خورد. انتساب سرودن نخستین فارسی به او نیز نام وی را در تذکره ها و تاریخ ادبیات وارد کرده است (رجوع کنید به ادامة مقاله ).

داستان بهرام گور در بخش شاهنامه و شمار بسیار ابیاتی که به سرگذشت او اختصاص یافته ، از علاقة فردوسی به شخصیت او دارد (محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۶۸۹ـ ۶۹۰). پرورش او در یمن ، ماجراهای شکار و یارگزینی او در این ، بازگشت نزد پدر و آزردگی او و سفر دوباره به یمن ، ربودن تاج شاهی از میان دوشیر، گنج بخشی ، برخوردش با «لَنبک آبکش » و «براهام جهود»، میگساری ، بزم آرایی و نخجیر مدام او، جنگ با خاقان و پیروزی بر او، سفر به سند و دامادی شنگل ، آن ، خواستن رامشگر و لوری برای ایرانیان و سرانجام تاج سپاری او به فرزند و مرگ طبیعی سرفصلهای مهم سرگذشت او در شاهنامه است (ج ۷، ص ۲۶۶ـ۴۵۳) که خطوط اصلی آن ، کم و بیش در منابع دیگر آمده است و تنها مرگ بهرام است که در دیگر مآخذ غیرطبیعی ذکر شده است ، چنانکه در نهایة الارب نویری (ج ۱۵، ص ۱۸۲) و مجمل التواریخ (ص ۷۱) بهرام در پی آهو یا گوری به چاه یا باتلاقی فرو می افتد به طوری که جسدش نیز هرگز پیدا شود (قس نظامی ، هفت پیکر ، ص ۳۵۰ـ۳۵۳).

بهرام گور شخصیت نخست «هفت پیکر»، چهارمین مثنوی خمسة نظامی است . روال داستان همانند داستان شاهنامه است ، با این تفاوت که نوشخواریهای بهرام و بویژه قصة هفت شاهزادة او، محور داستان قرار می گیرد، و همین سنگینی کفة کامجوییهای بهرام از هفت شاهزاده و قصه گویی آنان است که موجب شده است تا داستان به نام قسمت آن «هفت پیکر» یا «هفت گنبد» نامیده شود و نه «بهرامنامه ». در این منظومه بهرام با دیدن هفت شاهدخت بر دیوار خُوَرنَق به آنان دل می سپارد (ص ۷۷ـ۷۹) و این زمینة اصلی قصه است . هفت گنبد با طرح شیده ، شاگرد سنمار، معمار خورنق ، منزلگاه بهرام و اوست که رنگ گنبدها در آن به ترتیب سیاه ، زرد ، سبز، سرخ ، پیروزه ای ، به رنگ صندل و سپید و هر یک جایگاه یکی از هفت شاهدخت است (ص ۱۴۱ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۸۲، ۱۹۷، ۲۱۴، ۲۳۵، ۲۶۷، ۲۹۲). بهرام هر یک از روزهای هفته را با پوشیدن لباسی به رنگ همان گنبد، با یکی از شاهدختها می گذراند که با گفتن داستانی او را سرگرم می کنند (ص ۱۴۶ـ۳۱۵). این هفت گنبد نمادی از هفت اقلیم و هفت فلک است و سیر بهرام در این هفت گنبد مفهومی نمادین دارد (رجوع کنید به چلکوفسکی ، ص ۷۱۶). پس از پایان یافتن قصه های هفتگانة شاهزادگان ، سرگذشت بهرام جز در داستان به جزا رساندن وزیر ستمکار، راست روشن ، (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۳۲۱ـ۳۴۶؛ الملک ، ص ۳۱ـ۳۹) تاهنگام مرگ اسرارآمیز و ناپیدایی او (ص ۳۵۰ـ۳۵۳)، فراز و فرود قابل توجهی ندارد.

ماجراهای بهرام گور موضوع مستقل دیگری نیز بوده است . معروفترین آنها عبارت اند از: هشت بهشتِ امیر خسرو دهلوی (صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۳، ق ۲، ص ۷۸۵)؛ هفت منظرِ عبدالله هاتفی (منزوی ، ج ۴، ص ۳۳۲۴؛ مجلة ایران شناسی ، ص ۸۵۴ـ۸۵۵) و هفت کشورِ فیضی دکنی (منزوی ، همانجا). هفت پیکر منثور نیز، آمیزه ای است از هفت پیکر نظامی و هشت بهشت و روایتهای دیگر هفت پیکر (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۶۹۱ـ۷۰۲).

بهرام گور نه تنها در سیمای داستانها بلکه به عنوان پدیدآورنده و خالق در عرصة ادب مطرح است . نوشته های پراکنده ای از دورة پیش از اسلام به او نسبت داده اند؛ از جمله : خطبة کوتاه او هنگام جلوس (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۹۹ـ۱۰۰؛ و نیز رجوع کنید به تفضلی ، ص ۲۳۸)؛ خطابه ای در روز بارعام دربارة پدرش (طبری ، ج ۲، ص ۷۱؛ نولدکه ، ص ۱۶۰ـ۱۶۱) و توقیعی از او (تفضلی ، ص ۲۴۱). طبری ، همراه با ستایش شیوایی سخن بهرام ، به نامه ای از وی اشاره کرده است که پس از پیروزی برخاقان نوشته ، در آن با شرح نبردهای خود، به شکرانة پیروزیش ، خراج سه ساله را می بخشد (ج ۲، ص ۷۷). ابن ندیم (ص ۶۲۴) و نیز مسعودی (ج ۱، ص ۳۰۲)، کتابی در تیراندازی که ترجمة آن با نام آئین الرمی وجود داشته ، به بهرام گور و گاه به بهرام چوبین (رجوع کنید به ادامة مقاله ) نسبت داده اند. پرورش بهرام در سرزمینی و آشنایی او با تازی منشأ اخباری در باب توانایی وی در سرودن اشعاری به شده است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۸؛ مسعودی ، ج ۱، ص ۳۰۳ـ ۳۰۴). در عرب ، در دورة اولیة اسلامی ، لطایف و سخنان حکمت آمیز بسیاری از بهرام گور نقل شده است (تفضلی ، ص ۲۰۵). اما مهمترین و مشهورترین اشاره به بهرام ، به صورت انتساب نخستین فارسی دری به وزن عروضی به اوست : «منم آن شیر گله ، منم آن پیل یله / نام من بهرام گور و کُنیتم بوجبله »، که در بیشتر تذکره های فارسی با اندک تفاوتهایی آمده است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۹؛ عوفی ، ج ۱، ص ۱۹ـ۲۰؛ صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۱۷۳، ۱۷۵، ۱۷۷) و با اینکه عوفی (ج ۱، ص ۱۹) می گوید که خود دیوان بهرام را دیده است ، بیت یادشده کاملاً جعلی به نظر می آید (بهار، ج ۱، ص ۸۹ـ۹۰).

بهرام چوبین . سپهبد شمال (شهربان آذربایجان و ماد) پسر وهرام گشسب از دودمان مهران ، از ری و سردارِ هرمز چهارم (حک :۵۷۹ـ۵۹۰میلادی ) بود که بر وی شورید و در زمان خسروپرویز با توطئة او و خُرّاد برزین به دست قلون کشته شد (فردوسی ، ج ۹، ص ۱۶۳ـ۱۶۴).

سرگذشت بهرام چوبین ظاهراً موضوع داستان تاریخی مستقلی بوده است ، زیرا خداینامگ ، مأخذ اصلی شاهنامه ، منحصر به سرگذشت بوده و داستان بهرام چوبین باید از منبعی غیر از آن به دست گردآورندگان شاهنامة ابومنصوری و فردوسی رسیده باشد (ریاحی ، ص ۲۸، ۶۰). بعلاوه ، ابن ندیم از کتابی به نام «بهرام شوس » از جبلة بن سالم بن عبدالعزیز یاد کرده است که از اصلی پهلوی و مفقود شده بوده است (ص ۶۰۶). مسعودی (ج ۱، ص ۳۱۸) نیز به اثری در شرح کارهای بهرام چوبین اشاره کرده و ابراهیم بیهقی (ج ۱، ص ۲۰۳) متذکر شده است که به دستور خسروپرویز، شرح جنگهای او را با بهرام چوبین بوده اند و بنابراین ، توانسته از شائبة غرض خالی باشد (اسلامی ندوشن ، ص ۳۹۶). این داستان که به دور از خیالپردازی نبوده ، به متون پس از اسلام راه یافته است (دینوری ، ص ۱۱۱ـ۱۳۰؛ طبری ، ج ۲، ص ۱۷۴ـ۱۸۱؛ بلعمی ، ج ۲، ص ۱۰۷۷ـ۱۰۸۹؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۴ـ۴۳۷؛ ابن بلخی ، ص ۹۸ـ۱۰۲؛ گردیزی ، ص ۹۰ـ۹۳).

در شاهنامه داستان بهرام چوبین در حدود چهارهزار بیت را در برمی گیرد (ج ۹، ص ۱۴ـ۷۰، ۱۰۵، ۱۶۸). هرمز او را، که سرداری کشیده بالا و لاغر اندام و بدان سبب ملقب به چوبین است (برای بحث مبسوط دربارة لقب وی رجوع کنید به فریار، ص ۶۱۶ـ ۶۱۷؛ عمادی ، ص ۴۳۴ـ۴۴۰)، با سپاهی از چهل سالگان ، همراه درفش شاهی ، به نبرد با ساوه در دشت مرو می فرستد. بعد از شکست ساوه ، بهرام گنج پرموده ، پسر وی ، را برای هرمز می فرستد. اما گشسب ، دبیر هرمز، چنین می نماید که بهرام اندکی از آن گنج را فرستاده است . هرمز خشمگین ، با فرستادن نامه ای توهین آمیز و دوکدان و جامه ای زنانه ، به کنایه بهرام چوبین را تحقیر می کند. بهرام سپاه را به داوری می خواند و لشکریانش او را به شورش بر ضد هرمز برمی انگیزند. دیدار اسرارآمیز بهرام چوبین با بانویی در جادو، سردار را دگرگون می کند و او با فرستادن خنجرهایی خمیده هرمز را تهدید به شورش می کند (رجوع کنید به بهرام در و ، ادامة مقاله ). بهرام چوبین به ری می رود و با زدن سکه به نام خسرو، هرمز را بر پسر بدگمان می کند. در پی قتل هرمز به دست بندویه و بسطام ، بهرام چوبین در تیسفون بر تخت شاهی می نشیند و در نبرد نهروان با شکست خسرو او را وادار به پناه بردن به قیصر می کند. بهرام چوبین بار دیگر با خسرو که به یاری قیصر سپاهی فراهم آورده در دشت دوک روبرو می شود و با وجود دلاوری ، در نبرد نهایی ، از برابر خسرو می گریزد و در راه از پیرزنی که به او نان جوین و «نبیدی تیره » در کدو می دهد می شنود که از نژادِ شاهی خسرو شکست خورده است . داستان با شرح دلاوریهای بهرام چوبین در دربار خاقان ادامه می یابد، اما سرانجام با ضربة خنجر ترکی به نام قلون در روز بهرام (سه شنبه )، که به پیشگویی اخترشماران روز مرگ او بوده است ، از پا درمی آید (فردوسی ، ج ۹، ص ۱۶۱ـ۱۶۲). گردویه ، خواهر و بهرام ، سپاه او را به ایران بازمی گرداند و به همسری خسرو درمی آید (ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۳۶ـ۴۳۷؛ کریستن سن ، ص ۴۹۷).

داستان بهرام چوبین تنها نقل اطلاعات تاریخی نیست ؛ گرچه بهرام شخصیتی تاریخی است ، با ویژگیهایی به جهان اساطیری پیوند می خورد. او اژدهاکش است که پهلوانان ای است (قس رستگار فسایی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۵۶ـ ۱۵۹). سپردن پرچم رستم به او (ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۴)؛ دخالت عوامل جادویی در جنگ وی با ساوه شاه ؛ خواب او به تلقین مرد جادو (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۶۹ ش ، ص ۲۵۳ـ ۲۵۵، ۲۶۰)؛ دیدار او با بانوی اسرارآمیز باغ جادو همه نشان از آن دارد که وی از مرز تاریخ گذشته و سیمایی حماسی یافته است (رجوع کنید به اسلامی ندوشن ، ص ۳۹۱، ۴۰۶ـ ۴۰۸). گفته اند که تضاد میان مشروعیت (بودن خسرو از خاندان شاهی ) و صلاحیت (دلاوری و کیاست بهرام چوبین ) هستة اصلی مصیبت نامة بهرام چوبین است (خالقی مطلق ، ص ۹۰؛ قس اسلامی ندوشن ، ص ۴۱۶ـ ۴۱۸).

گذشته از سرگذشت پیوستة وی در شاهنامه ، عناصری از داستان نیز پشتوانة تلمیحات شعر و ادب بوده است (برای نمونه رجوع کنید به خاقانی ، ۱۳۶۲ ش ، ص ۲۸۱؛ نظامی ، ۱۳۳۳ ش ، ص ۱۶۵، ۱۸۵؛ سلیم تهرانی ، ص ۱۶۵؛ نیز رجوع کنید به شمیسا، ذیل مادّه ).

دلاوریها و مهارت وی در سپاهیگری در اندیشة ایرانیان چنان نفوذ کرده بود که تنها داستان پهلوانیهای رستم از آن بالاتر محسوب می شد (عمادی ، ص ۴۱۲). ادعای سامانیان در رسیدن نسبشان به او برای کسب مشروعیت در (ریاحی ، ص ۳۸، ۴۳؛ صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۲۰۴)، از همین روست . همچنین در روایات ایران ، بهرام چوبین حامی آنان محسوب شده است (کریستن سن ، ص ۴۶۶).

در متون تاریخی و ادبی پس از اسلام نیز از افراد دیگری ، چون چند تن از پادشاهان ساسانی (رجوع کنید به ابن بلخی ، ص ۲۰ـ۲۲؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۱۸ـ۳۲۴؛ فردوسی ، ج ۷، ص ۲۰۶ـ۲۱۳؛

طبری ، ج ۲، ص ۵۳، ۶۲؛ گردیزی ، ص ۶۹؛ دینوری ، ص ۷۸) و نیز بهرام ، پسر شاه ، داستان «بهرام و گلندام » ( بهرام و گلندام ، ص ۲)، سخن رفته است (برای دیگر بهرامها رجوع کنید به صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۷۹، ۸۳؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۱؛ منزوی ، ج ۴، ص ۲۶۷۱ـ۲۶۷۲؛ رستگار فسایی ، ۱۳۶۹ ش ، ذیل مادّه ).

۳) در و . داستان بهرام گور نه فقط در ادبیات بلکه در و نیز دستمایة آثاری شده است . سده های پی درپی ، مُهرها و ظرفها و قالیها و گونه هایی از بافته های ایرانی ، چهره و صحنه هایی از داستان زندگی او را به کشیده اند (کریستن سن ، ص ۲۹۹ـ۳۰۰؛ زمانی ، ص ۱۶۸ـ۱۶۹، ۱۷۷ـ ۱۷۸). از شایعترین ها، صحنة شکار بهرام سوار بر شتر و همراه با کنیز چنگ نوازش ، آزاده ، است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۱؛ پوپ ، ج ۴، ص ۱۵۶۳، ۱۶۰۲، ج ۶، ص ۲۴۸۴؛ تیتلی ، ص ۱۸ و جاهای دیگر). ظاهراً این از دیوار بهرام گرفته شده (پوپ ، ج ۲، ص ۸۹۰) و تا دورة صفویان تغییرناپذیر باقی مانده است (همان ، ج ۲، ص ۷۲۵ـ۷۲۶) جز در دورة هرات (همان ، ج ۶، ص ۲۶۵۴؛ بینیون و دیگران ، ص ۱۱۷). در این صحنه ، آزاده قربانی خشم بهرام شده است و را بیانگر نمادین مردانه ای دانسته اند که نابودکنندة خود است و در نمادگرایی ستاره شناختی ، نشانة محو نور زهره ، ستارة چنگ نواز فلک ، به هنگام برآمدن صبح و یا مهر است که با بهرام ملازمت دارد (پوپ ، ج ۲، ص ۷۲۸، ۸۹۰). جز این ، هایی از دیگر صحنه ها و ماجراهای زندگی بهرام در دست است ، از جمله نبرد با شیران (همان ، ج ۲، ص ۷۲۱، ۷۳۰، ج ۴، ص ۲۵۵۷، ج ۶، ص ۲۷۴۱؛ بینیون و دیگران ، ص ۱۷۰، تیتلی ، همانجاها)؛ گفت و شنود با شاهدختهای هفت گنبد؛ ملاقات با براهام (تیتلی ، ص ۵۱، ۱۳۵)؛ بهرام همراه سپینود در بازگشت از ؛ آزادة گاو بر دوش (پوپ ، ج ۲، ص ۷۳۰، ج ۴، ص ۱۶۲۹، ج ۶، ص ۲۶۵۴) و سرانجام ساختن خورنق (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۶۱)، همه از مجالس مورد علاقة نقاشان و حکاکان بوده است . نگارگریهای نسخ هفت پیکر ، منشأ ای از های از بهرام گور شده است (پوپ ، ج ۳، ص ۱۳۷۹، ج ۵، ص ۱۸۵۷، ۱۸۹۶ـ۱۸۹۷). این ها که در مراکز همچون موزة متروپولیتن ، گلستان و کتابخانة مدرسة سپهسالار (مدرسة عالی شهید مطهری ) نگاهداری می شود اثر نگارگران بنامی چون بهزاد، آقامیرک و زمان است (همانجاها). بهرام گور و صحنه هایی از زندگی او از طریق این آثار و کتابهای عامیانه تری چون هفت پیکر منثور و بهرام و گلندام به نقاشیهای قهوه خانه ای و عامه پسند راه یافته است (کلانتری ، ص ۴؛ بلوکباشی ، ص ۱۱۵؛ سیف ، ص ۱۶۳، ۱۶۵) و گرچه عدم توازن و تناسب اجزا در این آثار اعتراض بهار را برانگیخته (ج ۲، ص ۳۴۱ـ۳۴۲) اما به هر حال اقبال عمومی را به این شخصیت نشان می دهد.

شخصیت بهرام گودرز نیز به نقاشیهای قهوه خانه ای راه یافته است (کلانتری ، ص ۱۱؛ تیتلی ، فهرست ، ص ۲۱۶). حضور بهرام چوبین در نگاره ها کمتر است (برای نمونه رجوع کنید به بینیون و دیگران ، ص ۱۲۰، ۱۸۲، ۱۹۴).

بهرام گور در تاریخ نیز چهره ای شاخص است . آورده اند که وی در روزگار اقامت در حیره ، موسیقی را از اعراب آموخته بود (پوپ ، ج ۶، ص ۲۷۸۶). دعوت او از هزاران لولی و رامشگر (زُت ) از هند به ایران (همانجا؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۶۴) و ارتقای طبقة نوازندگان در مراتب اجتماعی (مسعودی ، ج ۱، ص ۲۸۷) نشان علاقة او به موسیقی بوده است . در تاریخ جهانی موسیقی نیز رد و نشان بهرام گور، غیرمستقیم به چشم می خورد. اپرای توراندخت از جیاکو پوچینی (۱۸۵۸ـ۱۹۲۴) ملهم از داستانی است که شاهدخت اسلاو (در هفت پیکر : روس )، روز سه شنبه در گنبد سرخ ، برای بهرام حکایت می کند (رجوع کنید به چلکوفسکی ، ص ۷۱۵ـ۷۲۱).

منابع : ابن بلخی ، نامه ، چاپ گی لسترنج و رینولد آلن نیکلسون ، لندن ۱۹۲۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش ؛ ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ ناهدعباس عثمان ، دوحه ۱۹۸۵؛ محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، آثار الباقیة عن القرون الخالیة ، چاپ زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛ اثیر اخسیکتی ، دیوان ، چاپ رکن الدین همایونفرخ ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛ مهدی اخوان ثالث ، ارغنون ، تهران ۱۳۶۱ ش ، همو، ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ علی اسلامی ندوشن ، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه ، تهران ۱۳۴۸ ش ؛ علی بن انوری ، دیوان ، ج ۱، چاپ تقی مدرس رضوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛ محمدبن بلعمی ، تاریخ بلعمی : تکمله و ترجمة تاریخ طبری ، به تصحیح محمدتقی بهار، چاپ پروین گنابادی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛ علی بلوکباشی ، قهوه خانه های ایران ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛ تقی بهار، بهار و ادب فارسی ، چاپ گلبن ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛ بهرام و گلندام ، متن کردی و ترجمة فارسی ، ضبط و ترجمه و توضیح از قادر فتاحی قاضی ، تبریز ۱۳۴۷ ش ؛ لورنس بینیون ، ج . و. س . ویلکینسون ، و بازیل گری ، سیر تاریخ نقاشی ایرانی ، ترجمة ایرانمنش ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ ابراهیم بن بیهقی ، المحاسن و

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:اشکانیان,پارتیان, توسط محمد بهمنی راد |

بخور و بخوردان ، بخار یا دود حاصل از تبخیر یا سوزاندن مواد خوشبو و ظرف مخصوص این کار. استفاده از بخور برای ایجاد بوی خوش یا استفاده های مذهبی ، درمانی و نظایر آن قدمتی دارد. از روزگار تاکنون در مراسم و آیینها مواد و روغنهای خوشبو، از جمله چوبها و صمغهایی اسپند، عود، چوب انار، سرو، صندل ، عنبر، کندر، لُبان یا لوبان یا ترکیبی از آنها را می سوزانند یا تبخیر می کنند (دهخدا، ذیل «اسپند»؛ آذرگشسب ، ص ۴۱؛ رضی ، ذیل «هذانئپت »؛ حکیم مؤمن ، ص ۴۷۷؛ گروپ ، ج ۲، ص ۱۵۲(
در سوزاندن چوبهای معطر در مراسم مذهبی ، جشنها و خانه ها، برای خوشنودی ایزدآذر و دور کردن دیوان و شیاطین و عناصر فساد مرسوم بوده است (رضی ، ذیل «آتر ـ »، ج ۱، ص ۳، ۸، ذیل «هذانئپت »، ج ۳، ص ۱۴۴۱ به نقل از ). این رسم اکنون نیز در میان رواج دارد (اورنگ ، ص ۴۹، ۵۱، ۱۰۳) و در آتشکده های آنها، در ساعاتی معین از روز با مراسمی خاص ، چوبهای خوشبو سوزانده می شود (گروپ ، ج ۲، ص ۱۵۲). در مراسم دینی استفاده از بخور مواد خوشبو، بویژه کندر، بسیار رایج بوده و در عبادتگاههای آنان مخصوصی برای آماده کردن و سوزاندن این مواد وجود داشته است (هاکس ، ذیل «بخور»، «قربان »، «مجمره »، «مذبح »، «هیکَل »؛ دورانت ، ج ۱، ص ۳۷۵). اما این کاربرد بخور، در میان تداوم نیافته است ( آمریکانا ، ذیل « Incense »؛ > دایرة المعارف < ، ذیل « Incense »). در کلیساهای و مراسم مذهبی تا سدة چهارم ، یعنی زمان کنستانتین ، نشانی از این دیده شود ( > دایرة المعارف < ، همانجا؛ دورانت ، ج ۳، ص ۷۵۷). امروزه نیز مسیحیان برای خوشبو کردن کلیساها در مراسم مذهبی از مواد معطر استفاده می کنند. در ، سوزاندن بخور اهمیت مذهبی ندارد و صرفاً برای پراکندن بوی خوش در اماکن به کار می رود. البته امروزه مسلمانان در مراسمی چون پیوند ، تولد و جشنواره های مذهبی و نیز صوفیان در مراسم خود بخور می سوزانند ( > دایرة المعارف دین < ، همانجا).

بخوردان . در فرهنگها و مختلف با نامهایی چون آتشدان ، بخورسوز، بخوره ، بوی سوز، عطرسوز، عودسوز، عودگردان ، مَدْخَنِه ، مذبح ، مجمر، مجمره ، و منقل از آن یاد شده است . از هزارة سوم تا هزارة اول ق م در مناطق تحت سلطة ایلامیها، بخوردان در نقوش برجسته و بر مُهرها شده است (صراف ، ۱-۲، ۶-۷؛ آمیه ، ۸۲). از هزارة دوم ق م از شمال غرب بخوردانی (گلاک ، ص ۴۶ و سمت راست ص ۴۹ که در پانویس آن به اشتباه به هزارة اول ق م نسبت داده شده است ) و از هزارة اول ق م از قزاقستان دو بخوردان مفرغی به دست آمده است (بلینتسکی ، رنگی ۲۵ و ۲۷). دوران ماد در نیمة اول هزارة نخست ق م نیز دهندة کاربرد بخور در مراسم گوناگون است (هرتسفلد، ص ۲۰۴، شکل ۳۱۳، ص ۲۰۶، شکل ۳۱۶؛ استروناخ ، ۱۹۷۱، ص ۱۷۵ و VI ). از دورة دو نقش برجسته از و در باقی است که در آنها دو بخوردان مشابه حجاری شده است . ظرافت حجاریها می دهد که این بخوردانها از فلزی گرانبها ساخته شده اند ( ۱ مقالة حاضر؛ اشمیت ، لوحه های ۹۹ و ۱۲۱ و ۱۲۲). آتشدانهای نقش برجستة آرامگاههای و در نقش رستم و با آتشدانهای یافت شده در مشابه است (گیرشمن ، ج ۱، تصاویر ۲۳۲ و ۲۷۹؛ مظاهری ، تصویر ص ۴۱؛ هرتسفلد، تصویر LXXIV ؛ استروناخ ، ۱۹۷۸، ص ۱۴۱، ۱۴۵، شکل ۷۲، تصویر b 107). این آتشدانها از سه بخش ساخته شده و پایه و بخش فوقانی هر کدام چهار طبقه است . در بخش فوقانی یکی از آنها که به طور کامل پیدا شده ، محل افروختن به شکل ظرفی مخروطی گود شده است (استروناخ ، ۱۹۷۸، شکل ۷۲ چپ ). بخورپراکنی در سراسر قلمرو نیز رواج داشته است . از نمونه های این دوره ، نقش بخوردان بر مُهری از نسا (سدة اول ق م تا سده های دوم و سوم )، بر لوحی گِلی از (سدة اول و دوم ق م ) و در حجاریهای مسجدسلیمان (سدة دوم ق م ) و حجاری (سدة اول تا سوم م ) است (تصاویر ۲ و ۳ مقالة حاضر؛ فرامکین ، ص ۲۳۹، تصویر ۳۹؛ گیرشمن ، ج ۲، ص ۱۰۳، تصویر ۱۱۶ وسط ؛ هرتسفلد، ص ۲۸۹، شکل ۳۸۵). گذشته از نقوش ، آتشدان از کوه خواجه سیستان (سدة اول تا سوم م )، بخوردان مفرغی از لرستان (سدة اول م ) نیز از جمله نمونه های به دست آمده است (هرتسفلد، ص ۳۰۱، شکل ۳۹۷؛ گیرشمن ، ج ۲، تصویر ۱۱۱). بخوردانهای فلزی این دوره عموماً پایة بلند مخروطی دارند و از نظر تزیین سطح و شکل بخش فوقانی با یکدیگر متفاوت اند. برخی از آنها، نمونه های یافت شده در نقاشیهای دیواری دورائوروپوس ] در سوریه [ (سدة اول م ) و نقش روی خمرة مکشوفه از ، علاوه برپایة بلند، سه پایة کوتاه شبیه پای جانور نیز دارند (گیرشمن ، ج ۲، تصویر ۵۹؛ کالج ، ص ۱۱۷، تصویر A 44).

از دورة طرحی از پاپک پدر در تخت جمشید وجود دارد که او را در حال ریختن مادة بخور در بخوردان تزیینی کوچکی نشان می دهد (هرتسفلد، ص ۳۰۹، شکل ۴۰۲). بر سکه های اول و برخی سکه های دوم علاوه بر یک آتشدان ، که بر پشت کلیة سکه های نقش شده است ، دو بخوردان کوچک نیز در طرفین دیده می شود (تصویر ۴ مقالة حاضر؛ پاروک ، تصاویر VII و I I XXX ) در نقش برجستة اردشیر اول در فیروزآباد هم بخوردانی دیده می شود (هرتسفلد، تصویر I I I CV ). در اواخر دورة ، شکل سادة بخوردانهای این دوره تغییر یافت و به صورت مجسمة جانوران ، بویژه پرندگان ، درآمد. آنها عموماً از مفرغ است و با استفاده از قالب ساخته شده است (اُربلی ، ج ۷، تصاویر A 240 و ۲۴۱ و ۲۴۲).

از سده های اول تا سوم هجری تاکنون بخوردانی به دست نیامده است . تنها نقشی از یک آتشدان بر قطعه پارچه ای از سدة دوم تا چهارم هجری در کلیسای نوتردام دولاکوتور در فرانسه وجود دارد که نشانه ای از ساسانی است و احتمالاً از فلزی گرانبها بوده است (گیرشمن ، ج ۲، تصویر ۴۱۹). در نخستین سده های اسلامی ، خراسان مرکز عمدة فلزکاری بود (ملکیان شیروانی ، ص ۲۴). عود سوزهای فلزی این دوران نشان دهندة تداوم ساسانی در ایران و پس از است (حسن ، ص ۲۵۵؛ الفن الاسلامی ، ص ۱۰۴).نمونه های معدودی از سده های سوم و چهارم (دوره سامانی ) باقی مانده است که می توان به نمونه ای ساخته شده در خراسان موجود در موزة کابل اشاره کرد (ملکیان شیروانی ، ص ۳۲، شکل ۷). در دورة سلجوقی ، در سده های پنجم و ششم ، خراسان اهمیت خود را به عنوان مرکز فلزکاری حفظ کرد و همچنان با تکیه بر پیش از ، در آنجا انواع عودسوز ساخته می شد. از این دوره نمونه های بسیار زیادی باقی مانده است .

از اواخر دورة سلجوقی و اوایل دورة یعنی سدة ششم و هفتم نیز تعدادی عودسوز در دست است . با یورش ، هنر فلزکاری سلجوقی به موصل در و سپس به و سوریه و در نهایت به قاهره ، که از هجوم در امان مانده بود، منتقل شد (پرایس ، ص ۶۶، ۸۵).

از بخوردانهایی که از سده های اولیة اسلامی تا سدة هشتم باقی است می توان نتیجه گرفت که اغلب از مفرغ ، برنج ، نقره و گاه از طلا ساخته می شده اند. روش ساخت بیشتر آنها با استفاده از قالب با تزیینات معمول شامل مشبک کاری ، سیاه قلم ، ترصیع کاری و نویسی با مس و نقره و گاه طلا بوده است . عودسوزهای این دوران چهار شکل اصلی دارند: شکل اول ، ظرفهای استوانه ای کوتاهی با سه پایه به شکل پای جانور یا دکمه که برخی درپوشی نیمکروی و معمولاً تزیینی به شکل گل یا پرنده و جز آن در رأس دارند. این ظروف دارای دسته ای بلند و یا فاقد دسته اند (تصویر ۵ مقالة حاضر؛ فریر، ص ۱۷۴، تصاویر ۶ و ۷؛ محبوبیان ، تصویر ۵۱۸)؛ شکل دوم شامل ظرفهای استوانه ای نسبتاً بلند با کلاهک نیم گنبدی و نقش پیکرة پرنده در رأس آنهاست . این ظروفِ سه پایه ، به شکل پای جانور دارند و تزیینات آنها مشابه گروه اول است (ملکیان شیروانی ، ص ۴۳، تصویر ۳؛ فهرواری ، تصویر ۳۱، ش ۹۴؛ هراری ، ج ۱۳، تصویر D 1299). نمونه هایی که درپوش آنها گنبدی کامل است ، ترکیبی از گروههای اول و دوم است که معمولاً از برنج مرصع به نقره و طلا ساخته شده است و نیز دارد (تصویر ۶ مقالة حاضر؛ هراری ، ج ۱۳، تصویر C 1299)؛ شکل سوم ، شامل هایی است به شکل جانورانی چون شیر، خرگوش و پرندگانی چون کبوتر و شانه به سر، که به صورت یکپارچه یا دو تکه ساخته شده و اغلب با روش «موم گمشده » مشبک کاری یا قالب ریزی شده اند و فقط یک سوراخ دارند. برخی از آنها، هم مشبک کاری شده اند و هم سوراخ دارند. تزیینات قلمزنی و نیز بر آنها دیده می شود (تصویر ۷ مقالة حاضر؛ کروگر، تصاویر ۲۲۰ و ۲۲۱؛ فریر، ص ۱۷۳، تصویر ۵؛ محبوبیان ، تصویر ۵۶۴)؛ شکل چهارم ، ظرفهایی تشت مانند هستند که لبة پهن و مسطح آنها، که به صورت مدور یا چند ضلعی ، به بیرون برگشته است . این گروه معمولاً سه یا چهار پایه به شکل پیکرة جانورانی چون فیل و شیر دارند. روی لبه و بدنة آنها قلمزنی شده است و نیز دارند. نمونه های موجودِ این دسته ، که برای آنها واژه های مجمر، مجمره و منقل بیشتر کاربرد دارد، متعلق به سده های ششم تا هشتم است (هراری ، ج ۱۳، تصاویر C 1283 و B 1287؛ الفن الاسلامی ، تصویر ۱۲۳). برای مشاهدة شکل نمونه های دوران تیموری (اواخر سدة هشتم تا اوایل سدة نهم ) باید به مینیاتورهای این دوره مراجعه کرد (تصویر ۸ مقالة حاضر). در برخی از مینیاتورهای سدة یازدهم (دورة صفویه ) ظروفی پایه بلند دیده می شود که با شمعدانهایی که در همین مینیاتورها ترسیم شده است تفاوت دارد و احتمالاً در آنها بخور می سوزانده اند (کونل ، ج ۱۰، تصویر ۹۲۲؛ بینیون ، ویلکینسون ، و گری ، تصویر X I LXX ، ش A 106). از سدة دوازدهم ، ظرف زیبایی از نقره متعلق به دورة عثمانی در مجموعة ابراهیم بیهوم ] بِهوم ؟ [ وجود دارد که عطرسوز معرفی شده است (تصویر ۹ مقالة حاضر). در سدة اخیر، تهران و اصفهان از مراکز عمدة مشبک کاری فلزی ، از جمله عودسوزهاست که با نام مشبّک قلعه است (ولف ، ص ۳۷). همچنین در چند دهة اخیر، بخوردانهایی از ساخته شده است و از آن جمله نمونه ای از کلپورگان در سیستان و بلوچستان است (گلاک ، تصویر سمت چپ ص ۴۹) که کاملاً با الهام از ظرفی شده از شمال غرب ایران متعلق به هزاره دوم ق م ساخته شده است . بخوردانهای دیگری نیز از گناباد در دست است که لعابدار و در زیر لعاب منقش اند (همان ، تصویر ص ۸۲( آتشدانهای کنونی در آتشکده های ایران و ، ظرفهای دسته داری هستند با پایه ای نسبتاً بلند که مواد معطر را با قاشقی مخصوص (چَمْچَه ) به طول سی سانتیمتر به داخل آنها می ریزند (گروپ ، ج ۲، تصویر ۶۳، ش ۱،۳).

منابع : اردشیر آذرگشسب ، مراسم مذهبی و ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛ پیرآمیه ، ، ترجمة شیرین بیانی ، تهران ۱۳۴۹ ش ؛ ا.ف . اشمیت ، تخت جمشید: ، نقشها، نبشته ها ، ترجمة عبدالله فریار، تهران ۱۳۴۲ ش ؛ م .اورنگ ، جشنهای ایران ، تهران ۱۳۳۵ ش ؛ ک .پرایس ، هنر اسلامی ، ترجمة مسعود رجب نیا، تهران ۱۳۶۴ ش ؛ زکی حسن ، صنایع ایران : بعد از اسلام ، ترجمة محمدعلی خلیلی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ محمدمؤمن بن محمدزمان حکیم مؤمن ، تحفة حکیم مؤمن ، تهران ] تاریخ مقدمه ۱۴۰۲ [ ؛ ویل دورانت ، تاریخ ، ج ۱: مشرق زمین گاهوارة ، ترجمة احمد آرام ، ج ۳: قیصر و ، ترجمة حمید عنایت ، پرویز داریوش ، و علی اصغر سروش ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ علی اکبر دهخدا، ، زیر نظر معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛ هاشم رضی ، نامهای ، تهران ۱۳۴۶ ش ؛ محمدرحیم صراف ، نقوش برجسته ایلامی ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛ گرگوار فرامکین ، در آسیای مرکزی ، ترجمة صادق ملک شهمیرزادی ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛ الفن الاسلامی

فی المجموعات اللبنانیة الخاصة ، معرض نظمه متحف نقولا ابراهیم سُرسق من ۳۱ ابار الی ۱۵ تموز ۱۹۷۴، بیروت ۱۹۷۴؛ رمان گیرشمن ، هنر ایران ، ج ۱: در دوران ماد و ، ترجمة عیسی بهنام ، ج ۲: در دوران پارت و ساسانی ، ترجمة بهرام فره وشی ، تهران ۱۳۴۶-۱۳۵۰ ش ؛ جیمزهاکس ، ، تهران ۱۳۴۹ ش ؛

A.Belenitsky, Asie centrale , tradui de l’anglais par P.A.Aellig et J.Marcadإ, Paris 1968; L.Biynon, J.V.S.Wilkinson and B.Gray, Persian miniature painting , London 1933; M.A.R.Colledge, Parthian art , London 1977; The Encyclopedia Americana , Danbury 1984, s.v.”Incense” (by Nathaniel H.Zimskind); The Encyclopedia of religion , ed.M.Eliade, New York 1987, s.v. “Incense” (by H. Rahim); Gإza Fehervari, Islamic metalwork of the eighth to the fifteen century in the Keir collection , London 1976; R.W.Ferrier, ed., The arts of Persia , New Haven 1989; Jay and Sumi Gluck, A survey of Persian handicraft , Tehran 1977; G.Gropp, “Funktion des Feuertempels der Zoroastrier”, in Archaeologische Mitteilungen aus Iran , Berlin 1969; Ralph Harari, “Metalwork after the early Islamic period”, in A survey of Persian art , ed. Arthur Upham Pope, Tehran 1977, VI, XIII; E.E.Herzfeld, Iran in the Ancient East , Tehran 1976; Gladiss and Jens Kroger, Islamische Kunst, Loseblattkatalog unpublizierter Werke aus Deutschen Museen , Band 2, Mainz 1985; Ernst Kدhnel, “History of miniature painting and drawing”, in A survey of persian art, Tehran 1977, V, X; Mehdi Mahboubian, Treasures of Persian art after Islam: The Mahboubian collection , New York 1970; A.Mazahإri, Les trإsors de l’Iran , Genةve 1970; Assadullah Souren Melikian-Chirvani, Islamic metalwork from the Iranian world: 8th-18th centuries , London 1982; Josef Orbeli, “Sa ¦ sa ¦ nian and early Islamic metalwork”, in A survey of Persian art , Tehran 1977, II, VII; D.J.Paruck, Sa ¦ sa ¦ nian coins , Bombay 1924; David Stronach, Pasargadae, a report on the excavations conducted by the British Institute of Persian Studies from 1961-1963 , Oxford 1978; idem, “Tape Nush-i Ja ¦ n”, in Iran: Journal of the British Institute of Persian Studies , IX (1971); H.E.Wulff, The traditional crafts of Persia , Cambridge, Mass. 1966.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:اشکانیان,پارتیان, توسط محمد بهمنی راد |

که در نخستین روز از نخستین ماه سال خورشیدی آن‌گاه که جهانتاب به برج حمل انتقال یابد و روز و شب برابر گردد ـ آغاز می‌شود در گاه به نام «جشن » می‌شود:
جشن فرخندۀ است
روز بازار گل و نسرین است

و گاه «جشن بهار» یا «بهار جشن»:
بهار سال غلام بهار جشن ملک
که هم به طبع غلامست و هم بطوع غلام


و بیشتر به نام «» است:
بر لشگر نامدار
کرده است رای تاختن و قصد کارزار

جشن سال نو نزد آریائیان
این جشن در اصل یکی از دو جشن سال آریائی بود: آریائیان در اعصار دو فصل گرما و سرما داشتند. فصل گرما شامل بهار و تابستان و فصل سرما شامل پائیز و می‌شد. فصل سرما در اوستائی زیمه Zima و فصل گرما همه Hama شده. در زمانی بسیار فصل سرما شامل ده ماه و فصل گرما شامل دو ماه بود، چنان‌که در فرگرد اول بند ۲ و ۳ آمده، ولی بعدها در دو فصل مزبور تغییری پدیدار گشت چه تابستان دارای هفت ماه و زمستان پنج ماه گردید، چنان‌که این امر نیز در شرح بندهای نامبرده از مسطور است.

در هریک از این دو فصل جشنی برپا می‌داشتند که هر دو آغاز سال نو به شمار می‌رفته: نخست جشنی که به هنگام آغاز فصل گرما ـ یعنی وقتی که گله‌ها را از آغل‌ها به چمن‌های سبز و خرم می‌کشانیدند و از دیدن چهرۀ دل آرای شاد و خرم می‌شدند ـ و دیگر در آغاز فصل سرما که گله را به آغل کشانیده توشۀ روزگار سرما را تهیه می‌دیدند.

نوروز و مهرگان
از یک طرف می‌بینیم که در و اروپائی سال از اول تابستان «انقلاب صیفی» و با ماه تیر آغاز می‌شده و دلیل آن لغت (میذیایری) است که اسم گاهنبار پنجم از شش گاهنبار (جشن) سال است. این جشن در حوالی «انقلاب شتوی» برپا می‌شده و معنای لغوی آن «نیمۀ سال» است. از بیان بندهشن چنین بر می‌آید که (میذیایری) در اصل در حوالی انقلاب شتوی (اول جدی) و بنابراین اول سال در حوالی انقلاب صیفی (اول سرطان) و مطابق (میذیایری شم) بوده است.

از سوی دیگر در می‌یابیم که در زمانی سال با اول تابستان شروع می‌شد ولی نه با تیرماه، بلکه با فروردین ماه ـ بیرونی، اول سال را در فروردین و در انقلاب صیفی می‌داند و اعیاد خوارزمی نیز مؤید این مدعا است. مسعودی در التنبیه و الاشراف گوید: «آغاز سال در اول تابستان و مهرگان در آغاز فصل زمستان بوده استدر نوروزنامه منسوب به خیام آمده.: «فروردین آن روز ]سی سال گذشته از گشتاسب که بیرون آمد[ به اول سرطان قرار کرد و جشن کرد.» در التاج منسوب به جاحظ آمده: «نوروز و مهرگان دو فصل سال هستند: مهرگان دخول زمستان و فصل سرما است و نوروز اذن دخول فصل گرما است

هنگام جشن
قرائنی در دست است که می‌رساند این جشن در ، یعنی به هنگام تدوین بخش نیز در آغاز برج حمل یعنی اول بهار برپا می‌شده و شاید به نحوی که اکنون بر ما معلوم نیست آن را رد اول برج مزبور ثابت نگاه می‌داشتند ـ مطابق حدس بعضی از خاورشناسان در عهد اول و اواخر او (در حدود ۵۰۵ق‌م)، در هنگامی که اوستائی یعنی سال فروردین تا اسفندارمذ بجای و سالی که ماههای آن «باگایادی» و «گرماپادا» و غیره بود و از اوایل پائیز شروع می‌شد، رسماً در کشور پذیرفته شد، ترتیب کبیسۀ سال معمولی به هم خورد و فقط در سال مذهبی و برای امور دینی و کبیسه را مراعات می‌کردند ولی از آن زمان به بعد سال رسمی ناقص و غیرثابت شده است ـ برخی دیگر از اندیشمندان برآنند که این ترتیب در زمان دوم (یعنی در سال ۴۱۱ق.م) به عمل آمده است.

چنانکه از تواریخ بر می‌آید، در عهد نوروز ـ یعنی روز اول سال و نخستین روز فروردین ماه در اول فصل بهار نبود بلکه مانند عید فطر و عید اضحی در میان مسلمانان، آن هم در فصول می‌گشت.

در سال یازدهم هجرت که مبدأ یزدگردی و مصادف با جلوس یزدگرد پسر شهریار آخرین شاهنشاه است، نوروز در حزیران (ژوئن فرنگی) یعنی نزدیک به اول تابستان بود و از آن به این طرف به تدریج هر چهار سال یک روز عقب‌تر ماند، تا در حدود سال ۳۹۲ هجری، نوروز به اول حمل رسید ـ در سال ۴۶۷ هجری نوروز در بیست و سوم برج حوت یعنی هفده روز به پایان زمستان مانده واقع بود ـ در این هنگام جلال‌الدین ملکشاه سلجوقی (۴۶۵-۴۸۵) ترتیب جدید جلالی را نهاد و نوروز را در روز اول بهار که موقع نجومی تحویل آفتاب به برج حمل است ـ قرار داده و ثابت نگاهداشت. بدین طریق که قرار شد در هر چهار سال یک بار سال را به ۳۶۶ روز بشمرند و پس از تکرار این عمل هفت بار یعنی پس از هفت مرتبه چهار سال (یا ۲۸ سال) بار هشتم به جای اینکه سال چهارم را ۳۶۶ روز حساب کنند با سال پنجم (یعنی درواقع با سال سی و سوم از آغاز حمل) این معامله را بکنندو بدین ترتیب روی هم رفته سال جلالی نزدیک‌ترین سال‌های دنیا به سال خورشیدی حقیقی که ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۶ ثانیه است می‌شود.

و فروردگان
فروردین از ریشه فرور و فرورد است که از یک واژۀ به ما رسیده: در سنگ نبشتۀ بهستان () یکی از هماوردان خود را به نام فراورتی Faravarti یاد کرده. دومین ماد نیز فرودتی نام داشته و پدر دیاکو سردودمان پادشاهان ماد هم که در ۷۱۳ق.م به تخت شاهی جلوس کرد همین نام را داشته، فرودتی با واژۀ اوستائی فروشی Farvashi و Farvahr برابر است. در فروشی یکی از نیروهای نهانی است که پس از درگذشت آدمی با روان و از تن جدا گشته به سوی مینوی گراید. هیأت واژۀ (فروردین) از هیأت اوستائی در حالت اضافه در جمع مؤنث اتخاذ شده، چه در اوستا این ترکیب همیشه با واژۀ اشاون ashâvan آمده به معنی فرودهای پاکان، فروهرهای نیرومند ـ بنابراین در کلمۀ فارسی (فروردین) مضاف‌الیه آنکه (پاکان) باشد افتاده است.

اما فروردگان مرکب است از همان فرورد و گان پسوند نسبت و اتصاف. این لغت به جشن ویژۀ ارواح در گذشتگان اطلاق می‌شده و آن هنگام نزول فروهران است از آسمان برای دیدن بازماندگان. آن در دیگر کهن و نو نیز دیده می‌شود و آن را (عید اموات) گویند. در نزد هندوان ستایش نیاکان (پیتارا Pitara) شباهتی به این جشن دارد ـ رومیان نیز ارواح را به نام Manes خدایانی به تصور درآورده فدیه نثار آنان می‌کردند و معتقد بودند پس از آنکه تن به خاک سپرده شد، روان به مقامی ارجمند خواهد رسید، از این‌رو در ‌ها، در ماه فوریه جشنی برای برپا می‌کردند و فدیه می‌دادند. بعضی مدت جشن فروردگان را پنج روز و برخی ده روز دانسته‌اند. این عید که اکنون آن را «مقتات» می‌نامند در ایران به نام فروردگان و فروردیگان و معرب آنها فروردجان و فروردیجان از لغات پهلوی فردگان و پردگان و پردجان و به اصطلاح فروردکان نامیده شده و ریشۀ آنها از لغت اوستائی فرورتی و فروشی است که در بالا گذشت.

بنابر مشهور، این عید ده روز بوده که در اصل عبارت بوده است از پنج روز آخر ماه دوازدهم با پنج روز الحاقی اندر گاه و در اواخر عهد و همچنین نزد اغلب قرون نخستین پنج روز آخر ماه آبان با پنج روز اندرگاه که پس از آخر آبان می‌آمده است. از خود اوستا مستفاد می‌شود که این عید از زمان ده روز بوده است چه در «یشت ۱۳ بند ۴۹» مدت نزول ارواح را ده روز می‌شمارد ولی معذلک ممکن و بلکه محتمل است هنگامی که خمسۀ مسترقه در جلو دی ماه بوده پنج روز پایان اسفندارمذ، یعنی از ۲۶ تا ۳۰ آن ماه عید بازگشت ارواح به منازل خودشان بوده است و چون خمسه را بعدها به آخر اسفندارمذ نقل کردند بعضی چون فروردگان را در واقع آخرین پنج روز قبل از فروردین می‌دانستند همان خمسه را فروردگان شمردند و برخی دیگر بنابر همان سنت جاری پنج روز آخر اسفندارمز را فروردگان گرفتند و عاقبت چنان‌که بیرونی نوشته: «از آنجا که این ایام در آئین مذهبی اهمیت بسیار داشته و از ‌بایست فوت شود عمل به احتیاط کردند و هر دو پنج روز یعنی همۀ ده روز را جشن گرفتند

فروردگان که در پایان سال گرفته می‌شد ظاهراً در واقع روزهای عزا و ماتم بوده نه جشن شادی، چنان‌که بیرونی راجع به همین روزهای آخر سال نزد سغدیان گوید: «در آخر ماه دوازدهم (خشوم) اهل سغد برای اموات قدیم خود و نوحه‌سرائی کنند چهره‌های خود را بخراشند و برای مردگان خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها گذارند و ظاهراً به همین جهت که پس از آن می‌آید روز شادی بوده (علاوه بر آنکه جشن آغاز سال محسوب می‌شده).»

کلمۀ جشن هم که در این اصطلاح به کار رفته با (یشتن) پهلوی و (یزشن) پازند و (یسنا) و (یشت) اوستائی از یک ریشه و به معنی نیایش و ستایش و مجازاً برپا داشتن آئین و و تشریفات (اعم از سوگ و سور) است.

در داستانهای ملی
فردوسی که بدون شک مواد شاهنامۀ خود را مع‌الواسطه از خداینامک و دیگر کتب و رسایل پهلوی اتخاذ کرده، اندر پادشاهی جمشید گوید:

چو آن کارهای وی آمد به جای
ز جای مهی بر تر آورد پای

به فر کیانی یکی سخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشناخت

که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافراشتی

چو تابان میان هوا
نشسته برو فرمانروا

انجمن شد بر تخت اوی
از آن بر شده فرۀ بخت اوی

به جمشید بر، گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند

سر سال نو، هرمز فروردین
برآسود از رنج تن، دل ز کین

به نوروز نو، فروز
بر آن تخت بنشست فیروز روز

بزرگان به شادی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار

وجه تسمیه

از همین داستانی که بیرونی آن را نقل کرده نیک بر می‌آید که نوروز را به معنی «روز نو و تازه» یعنی روزی که سال نو بدان آغاز گردد، می‌دانستند. ابوریحان در التفهیم نوشته:
«
از رسم‌های پارسیان نوروز چیست؟ نخستین روز است از فروردین ماه، و از این جهت روز نو نام کردند، زیرا که پیشانی سال نو است

برخی نوشته‌اند سبب آنکه این روز را نوروز خواندند آن بود که صابیان در روزگار طهمورث پدید آمدند و چون جمشید با پادشاهی رسید را تازه کرد و چون نوروز روز نوین بود آن را جشن گرفتند و نیز گفته‌اند: جم در شهرها می‌گردید و چون خواست به آذربایجان اندر شود بر تختی از زر نشست و به دوش می‌بردند و چون فروغ خورشید برو تابید و او را بدیدند، وی را داشته بدان شادی کردند و آن روز را جشن گرفتند و آن روز میان آئین شد که به یکدیگر شکر دادند.

حسین بن عمرو الرستمی که از سرداران مأموران بود از مؤبدان مؤبد خراسان سبب نوروز و مهرگان را پرسشید و او علت ایجاد نوروز را چنین شرح داد که در بطیخه وبائی پدیدار گشت و ساکنان آن به ناگزیر فرار اختیار کردند ولی برایشان مستولی شد و همگی بمردند، و چون نخستین روز فرا رسید خداوند بارانی برایشان بارید و آنان را زنده کرد و ایشان به مساکن خود بازگشتند. پس آن زمان گفت که: «این نوروز است» یعنی روز نوین می‌باشد و در نتیجه این روز بدان نامیده شد و مردم آن را مبارک شمرده عید گرفتند.

و نیز گفته‌اند: «چون اهریمن برکت را از روی زمین زایل کرد و باد را از وزش انداخت تا درختان خشک شوند و نزدیک بود که عالم کون دچار فساد گردد پس جمشید به امر خداوند و ارشاد او به ناحیۀ جنوبی رفت و قصد مقام ابلیس و یاران وی کرد، در آنجا مدتی بماند ت این غائله رفع شد. پس مردم به اعتدال و برکت و فراوانی برگشتند و از بلا نجات یافتند و در این هنگام جم به دنیا بازگشت و در این روز مانند آفتاب طلوع کرد و نور از او ساطع شد چه او مثل خورشید نورانی بوده است و از این روی مردم از دو افتاب تعجب کردند و آنچه چوب خشک بود سبز شد پس مردم گفتند: روز نو

ابن البخی در فارسنامه نوشته: «پس ]جمشید[ بفرمود تا جملۀ ملوک و اصحاب اطراف و مردم جهان به اصطخر حاضر شوند چه جمشید در سرای نو بر تخت خواهد نشستن و جشن ساختن. و همگان بر این میعاد آنجا حاضر شدند؛ و طالع نگاه داشت و ان ساعت که شمس به درجۀ اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش، در آن سرای به تخت نشست و تاج بر سر نهاد و همۀ بزرگان جهان در پیش او بایستادند و جمشید گفت: بر سبیل خطبه که تعالی ارج و بهاء ما تمام گردانید و تأیید ارزانی داشت و در مقابله این نعمت‌ها بر خویشتن واجب گردانیدیم که با رعایا عدل و نیکوئی فرمائیم ـ چون این سخنان بگفت همگان او را دعای خیر گفتند و شادی‌ها کردند و آن روز جشن ساخت و نوروز نام نهاد و آن سال باز نوروز آئین شد ـ و آن روز هرمز از ماه فروردین بود و در آن روز بسیار خیرات فرمود و یک هفته متواتر به نشاط و خرمی مشغول بودند.» شکی نیست که همۀ این گفتارها ‌آمیز است ولی از تواتر این وجه تسمیۀ نوروز و همچنین قدمت (انتساب آن به اعصار آریائی پیش از ظهور ) آشکار می‌گردد.

روزهای نوروز عامه و خاصه

فقط در روز اول فروردین ماه برپا ‌شده بلکه چندین روز دوام می‌یافته. ابوریجان در التفهیم، پساز ذکر نخستین روز فروردین، نوشته:

«و آنچه از پس او است پنج روز همه جشن‌ها است و ششم فروردین ماه «نوروز بزرگ» است زیرا که خسروان بدان پنج روز حق‌های حشم و کروهان بگزاردندی و حاجت‌ها روا کردندی: آن‌گاه بدین روز ششم خلوت کردندی خاصگان را و پارسیان اندر نوروز نخستین است که اول روزی است از فرنامه و بدو فلک آغاز گردیدن» شهمردان رازی در روضة المنجمین نوشته:

«نوروز بزرگ ـ آنچه است آن دانند که خسروان چون نوروز بودی بر تخت نشسستندی و پنج روز رسم بودی که حاجت مردم روا کردندی و عطاهای فراوان دادندی، و چون این پنج روز به گذشتی به لهو کردن و باده خوردن مشغول شدندی پس از این روز از این سبب بزرگ کردندی و گفته‌اند که آن روزی است که جمشید مردم را بشارت دادی به بی‌مرگی و تندرستی و آمرزندگی و گویند که هم اندر این روز بود که کیومرث... دیو را بکشت و بسیار گونه گفته‌اند لکن چون درستی آن ندانم بدین اختصار شد

برخی در ضمن درباری، مدت این جشن را یک ماه دانسته‌اند و گروهی پنج روز اول را نوروز عامه و بقیه را نوروز خاصه نامیده‌اند. بدیهی است که اگر فی‌المثل در دربار شاهنشاهان یک ماه جشن برپا می‌شده، این امر مستلزم آن نبود که همۀ مردم یک ماه تمام را جشن بگیرند بلکه در پنج روز اول همگی جشن برپا می‌کردند. نوروز خاصه را «نوروز بزرگ» و «جشن بزرگ» و «نوروز ملک» هم خوانده‌اند.

در پنج روز اول فروردین حق‌های حشم و لشکر را می‌گزاردند. و حاجت آنان روا می‌کردند و چون نوروز بزرگ می‌رسد زندانیان را آزاد و مجرمان را عفو می‌نمودند و به عشرت می‌پرداختند. بنابر قول جاحظ در زمان جمشید و به گفتار ابوریحان بیرونی پس از وی و به نظر معاصر به هنگام شاهنشاهی ساسانیان، فروردین ماه به شش بخش تقسیم می‌شده که پنج روز اولی را شاهنشاه به اشراف و پنج روز دوم را به بخشش اموال و دریافت هدیه‌های نوروز و پنجۀ سوم را به خدم خود و چهارم را به خواص خویش و پنجم را به لشکریان و ششم را به رعایا اختصاص می‌داد.

نخستین پادشاهی که در دو قسمت نوروز عامه و خاصه را به هم پیوست و همۀ ایام ما بین آن را جشن گرفت هرمز پسر شاهپور بود.

نوروز در ایران پیش از

از آنچه گفته شد آشکار گردید که نوروز از مراسم بسیار کهن آریائی است. اگرچه در اوستا از نوروز نامی نیست ولی برخی از ‌های دینی پهلوی از نوروز و مراسم ایرانیان یاد کرده‌اند. در بندهشن بزرگ و نیز درصد در بندهشن آمده: « سه بار با هو و Hvôv نزدیک شد و هر بار نطفه‌ای از او بر زمین افتاد و این سه نطفه در تحت مراقبت آناهیته Anahita (ناهید ـ فرشته آب) در ردیاچۀ کسوه Kasava نهاده شده. در آنجا کوهی است به نام «کوه » که جایگاه گروهی از پارسایان است. هر سال در نوروز و مهرگان این مردم خود را برای آب‌تنی در دریاچۀ مزبور می‌فرستند زیرا زرتشت بدانان گفته است که از ایشان اوشیدر Oshidar و اوشیدر ماه Oshidar-mâh و سوشیان Soshyan (موعودان سه‌گانۀ مزدیسنا) به وجود خواهند آمد:

بطور کلی از مراسم نوروز در دربار شاهنشاهان و اطلاعات دقیقی در دست نیست و به از عصر ساسانی اطلاعات گرانبها موجود است که خلاصۀ آنها در ذیل نقل می‌شود:

در بامداد نوروز شاهنشاه جامه‌ای که معمولاً از بُرد یمانی بود بر تن می‌کرد و زینت بر خود استوار می‌فرمود و به تنهائی در دربار حاضر می‌شد و شخصی که قدم او را به فال نیک می‌گرفتند بر شاه داخل می‌شد. در نورزنامه آمده:

«آمدن موبد موبدان و نوروزی آوردن ـ آئین ملوک عجم از گاه کیخسرو تا به روزگار یزدجرد شهریار که آخر ملوک عجم بود چنان بوده است که روز نوروز نخست کس از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش‌آمدی با جام زرین پر می، و انگشتری، و درمی و دیناری خسروانی، و یک دسته خوید سبز رسته، و شمشیری، و تیر و کمان و دوات و قلم، و اسپی، و غلامی خوبروی، و ستایش نمودی و نیایش کردی او را به پارسی به عبارت ایشان، چون موبد موبدان از افرین بپرداختی، پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمت‌ها پیش آوردندی.

آفرین موبد موبدان به عبارت ایشان: شها به به ماه فروردین آزادی گزین به روان و دین کیان سروش آورد ترا دانائی و بینائی به کاردانی و دیرزی و با خوی هژیر و شادباش بر تخت زرین و انوشه خور به جام جمشید و رسم نیاکان در همت بلند و نیکوکاری و داد و راستی نگاهدار سرت سبز باد و چو خرید، اسپت کامگار و پیروز و تیغت روشن و کاری به دشمن و بازت گیرا ]و[ خجسته به شکار و کارت راست چون تیر و هم کشوری بگیر و نو بر تخت با درم و دینار، پیشت هنری و دانا گرامی و درم خوار و سرایت‌آباد و زندگانی بسیار.

چون این بگفتی چاشنی کردی و جام به ملک دادی، و خوید در دست دیگر نهادی و دینار و درم درپ یش تخت او بنهادی و بدین آن خواستی که روز نو و سال نو هر چه بزرگان اولد دیدار چشم بر آن افکنند تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، و آن برایشان مبارک گردد. که خرمی و آبادانی جهان در این چیزها است که پیش ملک آوردندی

و این رسم در عصر خلفای اسلام نیز ادامه یافت. مالیات‌های کشوری در روزگار ساسانیان در نوروز افتتاح می‌شد و یکی از جهات تقویم و کبیسه قرار دادن سال‌های پارسی به توسط المتوکل علی الله و المعتمد بالله همین امر بود.

در هریک از ایام نوروز، پادشاه بازی سپید پرواز می‌داد و از چیزهائی که شاهنشاهان در نوروز به خوردن آن تبرک می‌جستند اندکی شیر تازه و خالص و پنیر نو بود و در هر نوروزی برای پادشاه با کوزه‌ای آهنین یا سیمین آب برداشته می‌شد. در گردن این کوزه قلاده‌ای قرار می‌دادند از یاقوت‌های سبز که در زنجیری زرین گذشته و بر آن مهره‌های زیرجدین کشیده بودند. این آب را عذرا از زیر آسیاب‌ها برمی‌داشتند جاحظ پس از این قول نوشته: «که چون نوروز به شنبه می‌افتاد، پادشاه می‌فرمود که از رئیس چهار هزار درهم بستانند و کسی سبب این کار را نمی‌دانست جز اینکه این رسم بین ملوک جاری شده و مانند جزیه گردیده بود

بیست و پنج روز پیش از نوروز در صحن دارالملک دوازده از خشت خام برپا می‌شد که بر ستونی گندم و بر ستونی جو و بر ستونی برنج و بر ستونی عدس و بر ستونی باقلی و بر ستونی کاجیله و بر ستونی ارزن و بر ستونی ذرت و بر ستونی لوبیا و بر ستونی نخود و بر ستونی کنجد و بر ستونی ماش می‌کاشتند و اینها را نمی‌چیدند مگر بغتا و ترنم و لهو. در ششمین روز نوروز این حبوب را می‌کندند و میمنت را در مجلس می‌پراکندند و تا روز مهر از ماه فروردین ( فروردین) آن را جمع نمی‌کردند. این حبوب را باری تفأل می‌کاشتند و گمان می‌کردند که هریک از آنها که نیکوتر و باروتر شد محصولش در آن سال فراوان خواهد بود و شاهنشاه به نظر کردن در جو به ویژه تبرک می‌جست.

شاه در این روزها بار عام می‌داد و ترتیب آن را به طرق گوناگون نوشته‌اند: ابوریحان گوید که: «آئین پادشاهان ساسان در پنج روز اول فروردین (نوروز عامه) چنین بود که شاه به روز اول نوروز ابتدا می‌کرد عامه را از جلوس خویش برای ایشان و احساس بدانان می‌آگاهیدند ـ در روز دوم برای کسانی که از عامه رفیع‌تر بودند یعنی دهگانان و اهل آتشکده‌ها جل

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, توسط محمد بهمنی راد |

با “ارد ” اول (قرن اول ) معاصر بود و از نظر شهرت و ثروت پس از رتبه اول را داشت .او تنها کسی بو که اجازه داشت در موقع تاجگذاری کمربند شاهی را به کمر ببندد.

normal 508px General Surena Head سورنا بزرگ اشکانی | تاریخ ما Tarikhema.ir

تصویری که به سردار نسبت می دهند. این در چهارمحال بختیاری به دست آمد


سورنا در ای اشرافی متولد شد.او قدی بلند و چهره ای داشت.و خردمند و شجاع بود.
پلوتارک نویس در باره او مینویسد هنگام سفر هزار شتر وسایل سفر او را حمل میکردند.هزار سواره زره پوش و همچنین هزار سواره عادی او را همراهی میکردند.او بیش از ده هزار سواره و خدمه داشته است؛سورنا سلوکیه را تصرف کرد و را در سال ۵۲ شکست داد که فرماندهی آنرا به سیاستمدار کراسوس به عهده داشت .(همانکه که جنبش
استارتاکوس را در سرکوب کرده بود)کراسوس و پسرش در این کشته میشوند و سپاهیان به اسارت در می آیند.
پلوتارک در باره این مینویسد سورنا سر و دست کراسوس را میفرستد برای “ارد” که برای بستن پیمان صلحی در ارمنستان به سرمیبرد اما در سلوکیه این شایعه را منتشر میکند که کراسوس زنده است و به زودی به آورده میشود.
او به این شیوه به سلوکیه وارد میشود و آنجا را تصرف میکند.محبوبیت سورنا که ۳۰ سال از عمرش نگذشته بود بین سپاهیانش بعد از بر روم باعث وحشت گردید و مدتی بعد از این او به دستور شاه به قتل رسید.
مورخان و راجب سورنا اتفاق نظر دارند تقریبا در تمام کتب راجب دلاوریها و ناجوانمردانه او اینطور آمده:
که این سورنا بوده که ارد را به تخت نشاند و شهر سلوکیه را تصرف کرده و اولین کسی بوده که بر دیوار شهر مذکور بر آمده و بادست خود اشخاصی را که مقاومت میکردند به زیر افکنده .
وی در این هنگام بیش از ۳۰ سال نداشت و مع هذا به حزم و احتیاط و خردمندی شهره بودو بر اساس این صفات کراسوس سردار رومی را مغلوب کرد که نخست جسارت و تکبر کراسوس و یائسی که بر اثر بدبختیها به سورنا دست داده بود به آسانی وی را در دامهایی افکند که سورنا برایش گسترده بود با این حال ارد به جای اینکه سورنا را پاداشی نیک دهد براو رشک برد و نابودش کرد

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, توسط محمد بهمنی راد |

نرسی . [ ن َ ] (اِخ ) در اوستا: نَئی ریوسَن (گ َ)هه ، پارسی میانه : نرساه ، فرشته و ایزدی است نظیر جبرئیل حامل وحی ، و او پیک اهورمزداست . در پهلوی : «نئی ریوسنگ » . همین کلمه است که در فارسی تبدیل به نرسی شده است . (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || نام پسر گودرز است و او از اشکانیان بود. (برهان قاطع). نرسی پسر شاهپور اول در زمان وهرام [ بهرام سوم ] طغیان کردو غالب شد. (کریستنسن از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || نرسی پادشاه بود که در روایات ملی ما به عهد منتقل شده . ( باستان از حاشیه برهان قاطع چ معین ). فردوسی آرد :
دگر بود گودرز از اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ
چو آرش که بد نامداری سترگ .
و محمدبن جریر طبری ( الامم و الملوک جزء ۲ ص ۱۱) از او به نام نرسی الاشغانی یاد کرده وی را هفتمین شاهان دانسته و مدت سلطنتش را ۴۰ سال نوشته و مسعودی (در مروج الذهب ج ۲) نرسی بن بیزن [ بیژن ] را ششمین شاهان دانسته با ذکر چهل سال سلطنت ، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (ص ۱۱۳) نیز ششمین را نرسی بن بهرام نوشته و مرحوم پیرنیا در باستان (ص ۲۵۴۲) پس از نقل روایات مورخان اسلامی و غیره و نقل اشعار فردوسی آرد: «به هرحال از ۹ نفری که فردوسی ذکر کرده ، فقط پنج نفرشان با واقعی اشکانیان مطابقت دارند: اشک ، گودرز، آرش [ ارشک ]، اردوان ، اردوان بزرگ . باقی یا پادشاه نبوده اند [ بیژن ] یا از دوره به این دوره انتقال یافته اند: شاپور، هرمز، نرسی ». رجوع به باستان صص ۲۵۴۰-۲۵۸۱ شود.
ابن البلخی آرد: «نرسی بن بهرام بن بهرام بن هرمز، هفتمین ساسانیان و برادر بهرام سومین است ، و چون بهرام سوم کناره شد و فرزندی نداشت پادشاهی به برادرش نرسی رسید و در فرزندان او بماند، تا آخر عمر ایشان او سیرتی نیکو و خوب داشت و در روزگار او مردم در امن و راحت بودند و ازوی اثری معروف نماند و مدت ملک او هفت سال و نیم بود و مقام به جندیسابور داشت در پادشاهی ». (از فارسنامه ابن بلخی ص ۲۱ و ۶۶). بهرام دوم در سال ۲۹۳ م . درگذشت و پسرش بهرام جانشین او شد ولی چهار ماه بیشتر پادشاهی نکرد زیرا به دست یکی از پسران شاپور اول به نام نرسی از سلطنت خلع گردید. نرسی به ارمنستان حمله کرد و پادشاه این کشور را که تیرداد نام داشت از ارمنستان بیرون راند و بدین جهت باز بین ایران و روم نایره جنگ برافروخته شد. در این جنگ فرماندهی قوای روم به عهده گالریوس والریوس ماکسیمیانوس امپراطور روم که مرد سفاک و مقتدری بود واگذار گردیده بود. نرسی از رومیان شکست سختی خورد و زنش نیز اسیر شد. این پادشاه مجبور گردید در سال ۲۹۸ م . با رومیان صلح نماید و به موجب آن قسمتی از ارمنستان صغیر را به آنان واگذار کرده از کلیه ادعاهای خود در مورد بقیه خاک این کشور صرف نظر کند. این صلح ۴۰ سال بین دو کشور دوام یافت . (از مقاله تقی زاده در کتاب ایرانشهر چ یونسکو تهران ج ۱ صص ۳۵۰-۳۵۱). پس از وفات وهرام دوم در سنه ۲۹۳ م . پسرش وهرام سوم به تخت نشست اما سلطنتش بیش از چهار ماه دوام نیافت ، نرسه پسر شاهپور اول که عم پدر این پادشاه جوان بود طغیان کرد و غالب شد . نرسی کیفیت تاجگذاری و سلطنت خداداده خود را بر تخته سنگ نقش رستم حجاری کرده است . در جنگی که بین نرسی و رومیان اتفاق افتاد نرسی را بخت یاری نکرد و گالریوس فرمانده رومی او را مغلوب ساخت . (از ایران در زمان ساسانیان تالیف کریستن سن صص ۲۵۷-۲۵۹).

پی نوشته ها

  1. لغت نامه علی اکبر دهخدا ؛ نرسی
  2. لغت نامه علی اکبر دهخدا ؛ شاهان اشکانی
  3. لغت نامه علی اکبر دهخدا ؛ ساسانیان
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:اشکانیان,پارتیان, توسط محمد بهمنی راد |

اول . [ اَ دَ ن اَوْ وَ ] (اخ ) پادشاه و او اشک سوم است . وی پس از پدر خود تیرداد (متوفی به سال ۲۱۴ ق .م .) بتخت نشست . در باب اسم او تردید هست ، زیرا ژوستن نام اشک سوم را فری یاپَت نوشته ، ولی در فهرست کتاب تروگ پومپه ، ذکر شده . نویسندگان جدید مانند راولین سُن (ششمین دولت مشرق ص ۵۴ (یوستی ) نامهای ایرانی ص ۴۱۲) و دیگران اشک سوم را می نامند، ولی گوت شمید عقیده دارد که نام شخصی او ارشک بوده و بدین جهت او را ارشک دوم دانسته . ( ص ۳۶). پس از اینکه بتخت نشست (۲۱۴ ق . م .) خواست نام خود را با کارهای بزرگ بلند کند و از منازعه آن تیوخوس سوم پسر سلکوس کالی ّ نیکوس با آخه لائوس و با یکی از وُلات او استفاده کرده بماد تاخت و راهی را که از گرگان بکوههای کردستان میرفت در تحت تسلط خویش درآورد. از کیفیات این جنگ خبری نیست و همینقدر معلوم است که اردوان همدان را گرفت (پولی بیوس کتاب ۱۰ فصل ۲۷بند۱۳) ولی بهره مندی او نشان میدهد که قشونی نیرومند بمغرب کشیده و سرداران ماهر داشته . بهرحال تصرف ماد، کلده و بین النهرین قدیم را در تحت تهدید گذاشت . در این احوال آن تیوخوس سوم (کبیر) لشکری نیرومند جمع کرده بطرف مشرق روانه شد تا تمامی ایالات سابق دولت سلوکی را برگرداند. ژوستن گوید (کتاب ۴۱، بند۵):که عده افراد قشون او یکصد هزار پیاده و بیست هزارسوار بود. او پس از اینکه از کوههای زاگرس گذشت ، بطرف همدان رفت و چون شهر استحکاماتی نداشت و پارتیها هم آنرا محکم نکرده بودند، به آسانی این شهر را گرفت و چنانکه پولی بیوس گوید آنرا غارت کرد (همان کتاب و همان جا). در این اوان معبد اناهیتا در همدان نیز دچار خسارت و چپاول گردید و ذخایر آن معبد را بمقدار چهار هزار تالان تاراج کردند . آن تیوخوس پس از گرفتن همدان برخلاف انتظار اردوان بطرف مشرق رفت ولی عبور از جاهای کم آب و بعد بی آب ، لشکرکشی او را مشکل کرد. با وجود این او پافشرد، ولی پارتیها، چنانکه عادتشان بود، در مقابل قشون نیرومند عقب نشسته چاه های قنوات را کور کردند. پولی بیوس گوید (کتاب ۱۰، فصل ۲۸، بند۵) که : حتی بعضی چاه هارا مسموم کردند. آن تیوخوس حرکت خود را سریعتر کرده از اینجاها گذشت و شهر صددروازه را تصرف کرد. او منتظر بود که پس از این بهره مندیها داخل مذاکره شود و سر اطاعت پیش آورد ولی اردوان برای چنین کاری حاضر نشد و لشکر خود را بطرف گرگان کشید با این نیت که لشکر آن تیوخوس را از تکیه گاهش دورتر کند و درصورت لزوم از مردمان سکائی کمک بطلبد. در این احوال آن تیوخوس پس از دادن قدری استراحت بلشکر خودش مجبورگردید بگرگان برود و زمانی که از کوههای شرقی البرزمیگذشت عبور لشکرش مشکل تر گردید، زیرا راه کوهستانی و رودهای زیادی که از کوه سرازیر میشد، حرکت لشکر را مشکل میکرد، بخصوص که سپاهیانش در موقع فرود آمدن دچار مقاومت پارتیها میشدند. با وجود این ، آن تیوخوس با زحمات زیاد از کوهها گذشته وارد گرگان شد و بعضی شهرهای آن را گرفت . از این جا رشته اطلاعات ما میگسلد، زیرا پولی بیوس نمی گوید وقایع بعد چه بوده ، همینقدر معلوم است که اردوان و پارتیها سر اطاعت فرود نمیاوردند و این جنگ مدتی بطول انجامید. بالاخره آن تیوخوس خسته شده با اردوان داخل مذاکره گردید. از نوشته های ژوستن معلوم است که اردوان در این جنگ لیاقت و مردانگی خود را نشان داده (کتاب ۴۱ بند۵). و نیز چنین بنظر می آید که آن تیوخوس در ازاء شناسائی استقلال پارت ازاردوان خواسته که در مطیع کردن باختر به او کمک کندولی این معنی روشن نیست زیرا عبارت ژوستن این است که اردوان بمصاحبت او (یعنی آن تیوخوس ) پیوست و شاید مقصود او روابط دوستانه و آمیزش بعد از عقد صلح بوده .اما بستن عهد اتحاد هم با اردوان نباید بعید باشد زیرا ممکن است که چون آن تیوخوس از عهده اردوان برنیامده ، خواسته است از نیروی او در جنگی که با باختریهاداشته استفاده کند و بعد از اینکه کار باختر را ساخت و آنرا از نو جزء دولت سلوکی گردانید، از دو طرف پارت را در فشار گذارند. کلیة این مسئله روشن نیست که اردوان در جنگ آن تیوخوس با اوتی دموس پادشاه باختر کمکی به او کرده یا نه . اگر اوضاع و احوال آن زمان مشرق را در نظر آریم ، ظن ّ قوی این است که کمکی نکرده یا کم کرده زیرا در نفع دولت جوان پارت نبود که آن تیوخوس قوی گردیده در پشت پارتیها ایالتی قوی داشته باشد. بهر حال پارتیها چه کمک کرده و چه نکرده باشند، آن تیوخوس در باختر هم چندان بهره مندی نداشت و بالاخره داخل مذاکره با پادشاه باختر گردید. از نوشته های پولی بیوس در این باب چنین برمی آید (کتاب ۱۱، فصل ۳۴، بند۹): اوتی دموس از آن تیوخوس خواست آذوقه بقشون او بدهد و در ازای این کمک تمامی فیل های خود را به او داد. آن تیوخوس به اوتی دموس اجازه داد که حکومت باختر را حفظ کند و عنوان پادشاهی او را شناخت . پس ازآن ، آن تیوخوس دختر خود را به دمتریوس پسر اوتی دموس داد و بین دو مملکت عقد اتحاد تعرضی و دفاعی بسته شد. این گذشت ها بپادشاه باختر از آن جهت شد، که او به آن تیوخوس پیشنهاد کرد یک باختر قوی در مقابل حمله مردمان شمالی تشکیل کند، زیرا این مردمان همواره فشار می آوردند و اگر بهره مندمیگشتند تمامی مملکت باختر در خطر میافتاد. این خبربرای هم اهمیت دارد. بین سیحون و جیحون مردمان سکائی و آریائی از دیرزمانی سکنی داشتند و از کتیبه های داریوش اول و نوشته های مورّخین اسکندر این مطلب روشن است ، پس مردمان شمالی که بسرحدات باختر حمله میکردند مردمان آن طرف سیحون بوده اند و این اول دفعه ای است که در تاریخ بچنین واقعه ای برمیخوریم .
راست است ، که در زمان کوروش بزرگ جنگی بین ایرانیها و ماساژت ها بگفته هرودوت (کتاب ۱،بند۲۱۰ – ۲۱۲) روی داد، ولی بعد از آن دیگر خبری نیست و دیگر اینکه در زمان کوروش بزرگ مردمانی از شمال بسرحدات ایران حمله نمیکردند بل کوروش ، چنانکه هرودوت گوید، میخواست جهانگیریهای خود را به آن طرف رود سیحون ببرد، اما در این زمان ، چنانکه صریحاً از نوشته های پولی بیوس برمی آید، مردمان آن طرف سیحون فشار می آوردند و آن تیوخوس میخواست ، که باختر در مقابل آنها قوی باشد. آن تیوخوس در حوالی ۲۰۶ ق .م . از مشرق ایران و باختر رفت و از این زمان اطلاعی ، از اینکه اردوان چه کرد نداریم . سکوت نویسندگان قدیم در باب کارهای دیگر اردوان باید از اینجا باشد، که پارت پس از اینکه از طرف مغرب خیالش راحت شده ، بفکر همسایه شرقی اش یعنی باختر افتاده ، بخصوص که از این زمان تا چند سال دیگر باختر توسعه مییابد و قوی میگردد، وقایعی که دراین سرحدات پارت یا در روابط این دو دولت جوان روی داده ، چون هر دو از آسیای صغیر و سوریه دور بوده اند،به نویسندگان عهد قدیم نرسیده و یا رسیده ولی از آنجا که همواره امور غربی توجه آنها را بیشتر جلب میکرده ، اهمیتی به آن نداده اند، این بی اطلاعی ما منحصر به اواخر سلطنت اردوان نیست ، در زمان جانشین او هم اطلاعات ما بر وقایع پارت خیلی محدود است . بهرحال اردوان در حوالی ۱۹۶ق .م . درگذشت و سلطنت او از ۲۱۴ تا ۱۹۶ ق .م . بود.

در باب آن تیوخوس سوم باید بخاطر آوریم که بعد از حرکت از باختر بهند رفته مناسبات دوستانه با یکی از اعقاب سان دراکت ، که نامش یاکلا بود، ایجاد کرد. محل تلاقی دو پادشاه درکوفن که آنرا با کابل کنونی مطابقت میدهند، بوده . بعد آن تیوخوس از راه رُخج و سیستان و کرمان بکنار خلیج پارس برگشته (پولی بیوس ، کتاب ۱۰ بند۳۴). یک سفر جنگی به گرّا (القطیف کنونی ) که در سر راه تجارت ادویه هند با مغرب بود، و نیز بجزیره تی لُس (بحرین کنونی ) کرد و دارای هدایا و غنائم زیاد گردید. تی لُس در این زمان بجزیره تجار مروارید معروف بود. (پولی بیوس ، کتاب ۱۳ بند۹). بعد او بکنار رود اوْله اوس یعنی کرخه کنونی درآمده دراینجا شهری به اسم انطاکیه در جای اسکندریه که خراب کرده بودند، ساخت (این شهر را بعدها خاراکس نامیدند). (ایران باستان ج ۳ ص ۲۲۰۹ و ۲۲۱۳، نیز ص ۲۰۸۱ و ۲۲۱۵ و ۲۶۱۲ و ۲۶۷۶) (یشتهاتالیف پورداود ج ۱ص ۱۷۰).

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:اشکانیان,پارتیان, توسط محمد بهمنی راد |

طرح بازنگری، بازخوانی و بازپیرایی های پیشین نوشیجان تپه دیوید استروناخ از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ پنج فصل میدانی و یک فصل کتابخانه ای در این تپه انجام داد.ما در اینجا شاهد عظیم خشتی عظیمی هستیم که استروناخ آن را به دوره ماد منسوب کرده است .البته ازسمت بالا به پایین این تپه به سه دوره ، و ماد تقسیم شده است. بعد از کاوش قرار بود استروناخ چهار جلد در این زمینه منتشر کند. اولین ج ۳ توسط جان کورتیس در مورد اشیای نوشیجان تپه در سال ۱۹۸۵ منتشر شد. در سال ۲۰۰۹ (چندی پیش) جلد یک را استروناخ در مورد دوره ماد تپه نوشیجان تپه با همکاری مایکل روف منتشر شد. البته قرار است بعدی با موضوع سفال دوره ماد توسط روث استروناخ همسر استروناخ منتشر شود که آنرا مشخص نکرده اند.. جلد چهارم نیز در مورد دوره پارتی تپه نوشیجان خواهد بود. هییت کاوش استروناخ را افرادی همچون مایکل روف ؛ روزالیند هاول ؛ جان کورتیس ، کلاوس شیپمان ، دیوید بیوار ، و دیگرانی تشکیل می دادند که هر کدام صاحب نظر بحساب می آیند و نماینده سازمان استادانی چون وستا سرخوش و سرفراز بودند.نام تمامی این افراد همچنان در بین محققین دوره ایران می درخشد . سال گذشته مهرداد ملک زاده با ۵۰ گمانه پیرامون تپه ، عرصه و حریم درجه یک را مشخص کرد پس از مراجعه به مقالات استروناخ و مشخص شدن برخی مسایل و پیچیدگی ها ، طرح بازنگری بازخوانی و بازپیرایی کاوش های پیشین نوشیجان تپه توسط علی هزبری ارائه داده شد. از جمله مسائلی که استروناخ در مقالات و کاوشهای خود به آنها اشاره ای نکرده مربوط به اتاقی در ضلع جنوب شرقی تالار ستوندار است که اکنون می توان داخل آنرا از بالا نگریست و درگاه آن در قسمت شمال غربی اتاق با خشت و چینه پر شده ؛ این درحالی است که وسط این اتاق چاه بیضی شکلی وجود دارد که اگرچه در پلان استروناخ به آن اشاره شده اما به اتاق آن اهمیتی نداده است و به دیوراهای این اتاق در پلان خود نیزاشاره ای نکرده است. استروناخ به عنوان یک باستان شناس واقعی در کاوشهای خود تنها کار باستان شناسی صرف انجام داده و را به مطالعات خود وارد نکرده است . به گفته استروناخ؛ بعد از پر کردن معبد مرکزی در دوره ماد، پیرامون آنرا با چهارمیلیون خشت پر کرده اند به طوریکه معبد مرکزی تا سقف با سنگهای ورقهای پر شده و بنا را با خشت پنهان کرده اند. بعدها گیرشمن با مطالعه کارهای استروناخ مقاله ای در این باره نوشت و به این موضوع اشاره کرد که در این مورد (مخفی کاری) نباید کتیبه دیوان خشایارشا شاه را در مورد تخریب معابد دیوان از نظر دور داشت . براساس اسناد موجود؛ از دوره تغییراتی در مذهب ایجاد شد. در زمان داریوش کبیر و پسرش خشایارشا شاه تنها نام یک خدا یعنی اهورامزدا به چشم میخورد اما از زمان اردشیر دوم و سوم ایزد مهر و آناهید نیز به فهرست خدایان افزوده شدند بنابراین این موضوع نشان میدهد که دوباره مهر ظهور کرده است . بر اساس بررسی های انجام شده به این نتیجه رسیدیم که تالار ستوندار یک مجموعه و نه بوده و نیز کاربری آن با عنوان یک بنای حکومتی یا شاه نشین مورد تردید است . زمان پر شدن معبد مرکزی اوائل دوره هخامنشی بوده و معبد غربی نیز باید در همین ایام تعطیل و پر شده باشد چراکه دیوار غربی تالار ستوندار ، درگاه معبد غربی را مسدود کرده است و عملا” استفاده از آنرا مخدوش نموده است ، بنابراین تالار ستوندار مربوط به دوره هخامنشی بوده ولی کاربری آن برای ما مشخص نبود. وقتی به یکی از یشت های اوستا به نام آبان یشت مراجعه کنیم ، براساس اشارات آبان یشت ؛ خانه آناهیتا دارای هزارستون و هزاردریچه است ، پس تالار ستوندار در این دوره تاریخی در بخش های مذهبی مربوط به آناهیتا بوده است . در شمال خراسان منطقه بندیان دره گز که توسط مهدی رهبر کاوش شد نیز تالار ستونداری با ۴ ستون بدست آمده که بین دو ستون انتهایی آن چاه مربع شکلی وجود دارد . در عمق ۷/۱ متری این چاه تعدادی گندم بدست آمده که نشان می دهد درآن دوره مردم نذرورات خود را به دورن چاه میریختند چراکه براساس عقاید ایرانیان آنها با ریختن گندم از آناهیتا الهه باروری و حاصلخیزی، طلب باروری و حاصلخیزی می کردند. داخل ستوندار نوشیجان نیز تونلی اریب با ۴۲ پله و با شیب ۴۵ درجه و عمق بیش از ۲۰ متر به سوی پایین راه یافته است . مرحوم مسعود آذرنوش دریکی از مقالات خود پیرامون برخی نیایشگاههای ساسانی به این نکته اشاره کرده است و با مقایسه نوشیجان و تخت سلیمان ، بیشابور و حاجی آباد دارابگرد پیش تر در مورد کاربری تالارهای ستوندار در دوره تاریخی اشاراتی دارد . مهر،خدایی هندو-ایرانی بوده که در دوره هخامنشی پس از تغییر کاربری و زنده نگهداشتن معبد با تالار ستوندار نیز پرستش اش دوام نیافت . پس از مدتی با صدور کتیبه دیوان خشایارشا شاه دستور تخریب این نوع معابد صادر شد اما مومنان مهرپرست این معابد را خراب نکردند چنانچه داخل آنها را با سنگ پرکرده و از رمپ یا شیبراه بالارو معبد سوراخی ایجاد کرده و در نهایت تا سقف بنا ر را پرکردند. ضمن این که اطراف آنها را با خشت پوشاندند تا به طور کامل از انظار دور بماند که این نشان از ایمان قوی مؤمنان به این خداست. البته در جای دیگری به نام زاربلاغ حوالی علی آباد قم نیز نمونه مشابه این معبد و با این سیستم پر کردن توسط ملکزاده گزارش شده است . در کاوش های پیش از انقلاب و بر اساس مطالعات جان کورتیس در مورد اشیاء نوشیجان ، می دانیم که ۵۱۱ قطعه بدست آمده که از این میان ۲۳۱ قطعه از یک گنجینه نقره در داخل یک کاسه بوده که تحقیقات نشان داد برخی از آنها همچون میله – شمشها کاربرد پول داشته اند . اشیاء تنوع زیادی داشته و شامل کاسه برنزی ، آویزهای مارپیچی ۲ قلو ، مهره های مارپیچی ۴ قلو ، حلقه های مارپیچی ، حلقه انگشتری ، گوشواره ، میله– شمش ، میله و … بوده است . از بین اشیاء گنجینه بر اساس نوشته های استروناخ ۲۹ قطعه در موزه های خارج از کشور قرار دارند که این با قوانین کاوش در آن زمان منافات دارد . ۱۶ قطعه در موزه هنر متروپلیتن نیویورک ، ۱۲ قطعه در بیریتیش میوزیوم ، و ۱ قطعه در موزه آشمولین نگهداری می شوند . به غیر از این در این کتاب در موردمکان نگهداری ۱۵۱ قطعه از اشیاء نوشیجان هیچ مطلبی گفته نشده است

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:اشکانیان,پارتیان, توسط محمد بهمنی راد |
تجاوز جنسی به لوکریشا توسط پسر پادشاه، نقطه شروع از اتفاقاتی بود که منجر به سقوط حکومت پادشاهی و تشکیل اولین جمهوری روم شد. لوکریشا که از اشراف‌زاده‌گان بود، پس از مورد تجاوز قرارگرفتن، اقدام به خودکشی کرد. در طول ، ماجرای تجاوز و خودکشی لوکریشا مورد توجه بسیاری از نویسندگان، تندیس‌گران و نقاشان قرار گرفت. در این ارتباط می‌توان به آثاری ادبی از ویلیام شکسپیر و توماس هی‌وود و از نقاشان، به رامبرانت، ساندرو بوتیچلی، آلبرشت دورر، آرتمیسیا جنتایلسکی، جفری چاوسر و تیتیان اشاره کرد.

نگاره بالا و امثال بی شمار آن، باید یک دلیل، از میان هزاران دلایلی باشد که باعث شده مورخان و نویسندهای غربی، نسبت به های باشکوه شرق – حتی به آیین – سخن ناروا رانند. که همه ی اینها حاکی از سرخوردگی آنهاست.

- – - – -

 

دو هزار و پانصد سال است که مسئله با محارم در میان ایرانیان جدلها بر انگیخته و در تعبیر اوضاع حقوقی و اجتماعی نیاکان ما ابهاماتی پدید آورده است. گروهی با تکیه به متون تاریخی زناشویی ایرانیان کهن را با نزدیکترین کسانشان واقعیتی انکار ناپذیر می دانند و عده ای با توجه به اخلاق عالی ایرانیان پیشین و احترامی که به قانون و حقوق خانوادگی می گذاشته اند، چنان کاری را زادۀ اتهامات بیگانگان و سؤ تعبیر محققان می دانند و می کوشند پدران خود را از چنان [اتهامی] مبرا کنند. در تحقیق حاضر ما نخست تاریخچه ای از پژوهشهای پیشین به دست می دهیم، آنگاه شواهد کتبی را به دقت بر می رسیم، و سپس با توجه به چند مسئلۀ ناشناخته ثابت خواهیم کرد که:

  1. با محارم در روا نبوده است.
  2. به رغم این ناروایی، چند مورد تاریخی از این گونه ازدواجها رخ داده است.
  3. واژۀ خُوَئیت وَدَثَه (پهلوی:خوئیتوک دس) و صورت کتابی آن خوئیتودات که نخست معنی [ازدواج با خویشاوندان] می داده، بر اثر سؤ تعبیر واژه هایی که معادل [دختر] و [خویش] و [خواهر] بوده، به [ازدواج با محارم] تفسیر شده و مایة گمراهی ملا نقطه ایهای و و ارمنی و مسیحی و اسلامی و حتی گردیده است.

یک: پژوهشهای پیشین

نخستین کسی که از میان اروپائیان به موضوع ازدواج با محارم در میان پرداخت بارنَبی بِریسِن بود که در ۱۵۹۰م شرحی مبتنی بر نوشته های یونانیان و رومیان به دست داد (رک. چاپ ۱۷۱۰،اشتراسبورگ، ص ۱۵۸-۱۵۷، ۴۹۱ و بعد (چاپ نخستین به دست نیامد) از آن پس در تاریخهای فلسفه و دین و نیز در تاریخهای عمومی مطالب او با اضافاتی تکرار شد، تا اینکه توماس هاید در ۱۷۰۰م ( ادیان ، زیر فصل ازدواج) و ا.ه.آنکتیل دوپرون در ۱۷۷۱ (رک. کتاب زند- ، ج۳، فهرست، زیر واژه خوئیت ودثه) اشاراتی از متون و عرب برای موضوع جستند و بدان افزودند. در ۱۸۲۰ که ی.گ.رُد نخستین کتاب تحقیقی را درباره سنن و عقاید دینی پارسیان و اقوام خویشاوند نوشت (کتاب روایات مقدس و مکاشفات دینی بلخیان قدیم، مادها، پارسیان و جز آن)، دیگر مسئلة ازدواج با محارم جزئی از بحثهای مربوط به عقاید ایرانیان شده بود. البته آدلف راپ و فردریخ اشپیگل کوشیدند که این موضوع را بر اساس دو فرضیه تعبیر کنند: یکی این که این کار فقط در میان نجبا و پادشاهان ایرانی و آن هم به دلیل اهتمام فوق العاده به حفظ پاکی خون و نگهداری میراث در خانواده انجام می گرفته است و دیگر این که اصل و اساس آن غیر آریایی و مربوط به مغان بومی بوده که به آریاییان رسیده است. (دین و سنن ایرانیان، صفحات ۱۱۰ تا ۱۱۳؛ اشپیگل، باستان شناسی ، ج۳، ص۶۷۸ و بعد)

ویلهلم گایگر شواهد موضوع را دوباره بررسید ( ایرانیان شرقی باستان، ص۲۴۵ و بعد) و مخصوصا یاد آور شد که یکی از قدیسان زرتشتی به نام ارداویراز افتخار می کرده است که هفت خواهر خود را به زنی داشته است. (ارداویراز پسری یگانه بوده است با هفت خواهر و از قدیسان زرتشتی به شمار می رفته ولی وجود تاریخی او ثابت شده نیست. درباره او پائین تر سخن خواهیم راند، رک. پانوشت) در همان زمان پیزی به شواهد مربوط به ازدواج با محارم در افسانه های حماسی ایران اشاره کرد (موزئون، ج۲، چاپ ۱۸۸۳، ص۳۶۶ و بعد) و ر.فُن اِشتَکِل بِرگ تذکر داد (چند کلمه درباره حماسه ایرانی ویس و رامین، نقل اینوسترانتسف از وی، تحقیقاتی درباره ، ص۱۹۳، یادداشت) که داستان ویس و رامین سرتاسر بر مبنای زناشویی ویس با برادرش ویرو استوار شده است. (ویس و رامین، ص ۴ تا ۴۲، البته خواننده می داند که ویرو نابرادری ویس است. نیز رک، پانوشت)

00479b10e18a8c54e22567ffa0ca1def ازدواج با محارم در ايران باستان، افسانه سرایی خاورشناسان | تاریخ ما Tarikhema.ir

این مقالات بر بسیار گران آمد. نخست آن که دین زرتشتی چه در ایران و چه در هندوستان نه چنان ازدواجی را می شناخت، و نه بر آن صحه می گذاشت. به عقیده خوئیت ودثه به معنی [زناشویی با نزدیکان/خویشان] است نه [زناشویی با محارم]. به عبارت دیگر آنان هم از چنین مفهومی همان را می فهمیدند که ایرانیان مسلمان، یعنی ازدواج دختر عمو با پسر عمو، دختر خاله با پسر خاله و جز آن. به عقیده آنان [ازدواج با محارم] تهمت و افترایی زشت بود که نازرتشتیانِ بت پرست و یا یهودی و مسیحی و مسلمان به ایرانیان قدیم می زدند و بنیاد تاریخی نداشته است. به همین دلیل یکی از بزرگترین دانشمندان زرتشتی، دستور داراب پشوتن سنجانا به مخالفت با نظریة دانشمندان غربی پرداخت و در کار آنان خلل آورد. (به ویژه در ترجمه خود از دینکرد،ص۹۶٫ دستور سنجانا در ترجمه اش، در همه جای دینکرد، واژه و مطالب مربوط به خوئیتوک دس را طوری برگرانید که اصلا مفهوم ازدواج با محارم از آن بر نمی آمد: رک، اعتراض نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج۲، ص۲۲۴ که می گوید فقط پس از چاپ عکسی دینکرد بود که این مسئله معلوم شد) این بود که فاصلترین پژوهنده متون پهلوی، ای. و. وِست، مقاله مفصلی به نام [اندر معنی خوئیتوک دس] نوشت (این مقاله ۴۲ صفحه ای اساس کار همه کسانی بوده است که بعدا در این زمینه کار کرده اند و همین جا اعلام می کنیم که مآخذ اصلی ما هم بوده است) و به صورت افزوده ای بر متون پهلوی، مجلد دوم (که شامل دادِستان دینیک و نامه های منوجهر می شد) به سال ۱۸۸۲ چاپ کرد. (متون پهلوی، ج۲، ص۳۸۹ تا ۴۳۰) این مقاله همه جوانب موضوع را در بر نداشت و فقط جوابی بود که وست به دستور سنجانا می داد و برای این که این پاسخ را قانع کننده نماید کلیه مطالبی را که از کتب پهلوی و روایات زرتشتی می شناخت گرد آورد و تحقیقی چنان جامع به دست داد که هنوز کهنه نشده است. (به رغم تمام اعتراضاتی که به این مقاله شده است، هر گاه به دیده انصاف بنگریم می بینیم که هدف وست اصلا و ابدا متهم کردن ایرانیان نبوده است و بر خلاف عده ای دیگر از غربیان و حتی شرقیان که از بستن اتهام ابایی ندارند و از خوار کردن اجداد خود لذت می برند، وست ذره ای از حقیقت جویی غافل نمانده است) اما دستور داراب پشوتن سنجانا هم ساکت ننشست و کتابی در رد مقاله وست نوشت که چون جنبه جدلی داشت توفیقی نیافت (رسم موهوم زناشویی با محارم در ایران باستان، بمبئی،۱۸۸۸) بعد ها ردیة جمشید کاوَسجی کاتراک هم به همان سرنوشت دچار شد (زناشویی در ایران باستان، بمبئی، ۱۹۶۵٫ اشکال بزرگ این اثر و نوشته های مشابه آن بی دقتی در ارجاعات و پیش آوردن تعبیرات موهوم و انکار نص صریح آیات و اسناد و روایات است، و کسی نمی تواند آنها را جدی گیرد و فقط به صرف این که دشمنان ایرانیان بدانان چنین اتهاماتی زده اند، شواهد را نادیده بگیرد و یا متون را به دلخواه خود تعبیر کند) در عوض دانشمندان غربی چون ه. هوبشمان- جیمز دارمستتر- ل. سی. کازارتلی- اِ. کوهن- امیل بِنوِنیست- فردیناند یوستی- کنستانتین اینوسترانتسف- ک. بارتولومه- آرتور کریستن سن- ث. و. کینگزمیل- ل. ه. گرای و اِ. کرنمان با ادغام منابع زرتشتی و پارسی نوین در شواهد غربی موضوع ازدواج با محارم در ایران باستان را قطعیتر کردند. (هوبشمان، در باب ازدواج با اقارب در میان ایرانیان، مجله شرق شناسی آلمان، دوره ۴۳، سال ۱۸۸۹، ص۳۰۸ تا ۳۱۳- دارمستتر، به ویژه در ترجمه زند ، ج۱، ص۱۲۶ تا ۱۳۴- کوهن، در یادداشتی بر مقاله هوبشمان، همان مجله، ص۶۱۸- کازارتلی، شواهد شرقی درباره خوئیتوک دس، مجله اسناد بابلی و شرقی، دوره چهارم، سال ۱۸۹۰، ص۹۷ و بعد- کازارتلی، فلسفه دین مزدایی در زمان ، ص۱۵۶ تا ۱۶۰- یوستی، تاریخ ایران در اساس فقه اللغه ایرانی،ج۲، ص۶۸۲- اینوسترانتسف، تحقیقاتی درباره ، ص۱۲۳ و بعد- بارتولومه، لغتنامه ایران کهن، ستون ۱۸۶۰- بارتولومه، زن در حقوق ، ترجمه، ص۳۲ و ۳۳- کریستن سن، ایران در زمان ، فرانسوی ۳۲۳، ترجمه ص ۴۸ تا ۳۴۷- کینگز میل، ازدواج و تدفین در میان پارسیان کهن، مجله آثنیئوم، سال ۱۹۰۲، ص ۹۶ و بعد- گرای، ازدواج در ایران رسم زناشویی با محارم، دائره المعارف هیستینگز، جلد هشتم، ۱۹۱۵، ص ۴۵۶ تا ۴۵۹- کرنمان، ازدواج با خواهر در جهان قدیم، ص ۱۷ تا ۲۷٫ در اینجا باید تذکر دهیم که مراجع و سخنان مورخان قدیم و رومی را کارل کلمنت در کتاب زیر گرد آوری کرده است: carl clement,fontes historiae religionis persicae,Bonn,1920 )

Anahita ancient.ir  ازدواج با محارم در ايران باستان، افسانه سرایی خاورشناسان | تاریخ ما Tarikhema.ir

در این میان دانشمند ایرانی علی اکبر مظاهری هم در کتاب خود به فرانسه فصل مشبعی را به این موضوع اختصاص داد (در کتاب خانواده ایرانی در دوران پیش از اسلام، فرانسوی ص ۱۱۷ و بعد، ترجمه، ۱۱۸ تا ۱۴۳) که بعد ها سعید نفیسی و دیگران از آن استفاده کردند (مخصوصا در مقالاتی که در مجله مهر بر ضد عقاید جمشید سروشیان نوشت و نیز در کتاب تاریخ اجتماعی ایران،ج۱، تهران، ۱۳۴۲، ص۳۵ تا ۴۲ تکرار کرد بدون آن که مآخذ اصلی خود را یاد کند) از آن پس گاهگاهی تحقیقی در این باب شده است ولی کسی چیز تازه ای برای گفتن نیافته و به تکرار مکررات بسنده کرده اند (از میان مقالاتی که شایسته ذکرند یکی نوشته فرای است به نام زنای با محارم زرتشتی. دیگری مقاله ای است از کلیما، درباره مشکل رسم زناشویی در ایران قدیم، سومی مقاله بسیار جالب اسپونر است: خویشاوندی و ازدواج ایرانی. و دیگر مقاله ای است پر از مطالب مربوط و نامربوط از بوچی. و مقاله حقوق خانواده از منصور شکی در دانشنامه ایرانی،ج۹، ص۱۸۴ تا ۱۸۹).

ما در این مقاله چنین نخواهیم کرد، بلکه اول کلیه شواهد کتبی را بر حسب موضوع طبقه بندی می کنیم و اعتبار هر دسته را برمی رسیم و سپس علت تحول تعبیر خوئیت ودثه از [ازدواج با خویشاوند] به [ازدواج با محارم] را نشان می دهیم و سر انجام اشاره می کنیم که چنین تحولی خاصه نبوده است.

دو: شواهد کتبی

منابع کتبی در مورد [ازدواج با محارم] در ایران باستان از لحاظ مآخذ روایتی و یا به عبارت دیگر منبع اسنادی به چندین گروه تقسیم می شود: یونانی، رومی، ، مسلمان و زرتشتی. هرگاه فقط شواهد یونانی و رومی و و مسلمان را داشتیم، می توانستیم اصل موضوع را نتیجة اشتباه عمدی یا غیر عمدی نویسندگان نا آگاه بدانیم و با اَنگِ [تهمت] و [افترا] بر آنها مردودشان بشماریم، ولی حقیقت این است که شواهد زرتشتی برای این موضوع دست کمی از گواهیهای نازرتشتیان ندارد و به همین دلیل هیچ یک از گواهیها را نمی توان بدون منطق کنار گذاشت.

از نظر موضوع، شواهد کتبی را به سه دسته تقسیم می توان کرد. یک عده فقط سخن از [ازدواج با محارم] در میان این گروه و آن گروه می رانند و یا از محاسن [خوئیت ودثه] یاد می کنند. این [کلی گوییها] بیشترین گواهیهای کتبی را شامل می شوند. دسته دوم را می توان [موارد تمثیلی و افسانه ای] خواند و آن مشتمل است بر شواهد ازدواج با محارم در میان ایزدان و پهلوانان و شاهان کاملا افسانه ای، و هدف از بیان آنها، محسن جلوه دادن چنان رسمی بوده است. دسته سوم اختصاص دارد به شماری از افراد تاریخی که [ازدواج با محارم] بدانان نسبت داده شده است. در بررسی این سه دسته، تشخیص صحت روایات دو گروه اول و دوم مشکل است، اما در مورد گروه سوم می توان به نتایج منطقی رسید.

۱٫ شواهد کلی

در این دسته کهنترین شاهد ما آنتیس ثِنِس (حدود ۴۴۴ تا ۳۷۱ ق م) است که می نویسد که آلکی بیادِس آتنی در پیروی از ایرانیان تا بدانجا رفت که [مانند آنان با مادر و خواهر و دختر خود هماغوشی کرد] (به نقل از وی در آثنه، کتاب پنجم، بند ۶۳). بعد از او گزانتوس لودیایی (همزمان اردشیر دوم) می نویسد:

[مغان با مادر خود می خوابند و اگر بخواهند با خواهر و دختر خود نیز چنین می کنند. به علاوه آزادانه در مورد همسران خود به اشتراک روی می آورند.] (به نقل از وی در کتاب کلِمِنت اسکندرانی، استرومتا، کتاب سوم، فصل ۱۱، فقره ۱).

کتزیاس پزشک اردشیر دوم مدعی بوده است که [ایرانیان با مادر خود آشکار رابطه جنسی می یابند] (به نقل ترتولیان از وی در اَپولوگیا، فصل ۹، کلمنت، ص۶۹ تا ۷۰٫ هیچ یک از نوشته های کتزیاس در دست نیست و فقط تکه هایی از آنها را- آن هم به صورت اختیارات- می شناسیم، که همه آنها را فیلیکس یاکوبی به نحو بسیار شایسته ای گرد آوری و ارزیابی کرده است. رک. یاکوبی، قطعات پراکنده مورخان یونان، حلقه سوم، جلد c، ص۴۱۶ تا ۵۱۷). سوتیو که از ۲۰۰ تا ۱۵۰ ق م می زیسته است می گوید [ایرانیان مرده را نمی سوزانند- چنان که رسم پسندیده در روم بوده- ولی شرم ندارند از این که با مادر و خواهر خود جفت آیند] (به نقل دیوژن لائرتی از وی در کتاب زندگانی فیلسوفان، ج۱، بند۷). کاتولوس حدود ۸۴ تا ۵۴ ق م بر [دین ناپاک ایرانی] خرده می گیرد که روا می دارد [مغان از جفت شدن مادر و پسر به بار آیند] (اشعار، قطعه ۹۰، به نقل فُکس-پِمبرتن، ص۲۹). استرابو که از ۶۳ ق م تا ۱۹ م می زیست، می گوید [در میان مغان زناشویی، حتی اگر با مادر هم باشد، پسند سنتهای نیاکان است] (جغرافیا، کتاب پانزدهم، فصل ۲۰، بند ۷۳۴٫ کمی پیشتر از این در ۷۳۳ ، استرابو تاکید کرده بود که این گونه مطالب را وی خود به شخصه نمی داند بلکه مورخان دیگر گفته اند و این سخن به خوبی نشان می دهد که چگونه چیزی که نویسنده ای باب می کرده است، به تکرار دیگران به صورت نص تاریخی در می آمده است). فیلن اسکندرانی، که از ۲۰ ق م تا ۴۰ م زندگی کرد، آورده است که [نجبای ایرانی با مادر خود زناشویی می کنند و پسرانی که از چنان ازدواجی به بار آمده باشند را بسیار ستوده و حتی- اگر خبر درست باشد- سزاوار شاهی می دانند] (در کتاب De Specialibus Legibus ، فصل سوم، بند ۱۳). کنتوس کوریتوس رفوس حدود ۷۰ م نوشته است که [در میان ایرانیان رابطه جنسی با فرزندان (دختران) خود داشتن رواست.] (در تاریخ اسکندر، کتاب هشتم، بند۲، فقره۱۹). پلوتارک، که از ۴۶ تا ۱۲۰ م می زیست و گلچین مورخان و نویسندگان پیشین بود و کتب بسیاری درباره مردان نامی و نیز اخلاقیات (moralia) به جای گذارد، یک جا در مدح اسکندر می گوید که وی از جمله به ایرانیان یاد داد که به جای ازدواج با مادرانشان به آنها احترام بگذارند (اندر فر اسکندر بزرگ، اخلاقیات: ج۱، فصل۵، بندc328). و در جایی دیگر می نویسد که پروشات (پُر از شادی؛ صورت ایرانی پرسیانیس است.)مادر اردشیر دوم پسر خود را واداشت تا با دخترش استاتیرا ازدواج کند و اعتنایی به عقاید و رسوم یونانیان نداشته باشد (زندگانی اردشیر، بند ۲۳، ظاهرا از روی تاریخ کتزیاس). این توضیح اخیر بسیار شگفت انگیز است و ما به آن باز خواهیم گشت. سکستوس ایمپریکوس، که در سده دوم میلادی می زیست، نوشته است که ازدواج با مادر در میان ایرانیان رواست (در کتاب Pyrrhonis Hypotyposes، فصل سوم، بند ۲۰۵، به نقل از فُکس- پمبرتن، ص۷۶). لوکیان ۱۲۰ تا ۱۸۰ م و بطلمیوس حدود ۱۰۰ تا ۱۷۸ م هم از روا بودن ازدواج با محارم سخن رانده اند (لوکیان، فرزالیا، Pharsalia، ج۸، بند ۴۸؛ بطلمیوس، رسایل چهارگانه، Tetrabiblon، ج۲، ص۱۷، به نقل از فکس- پمبرتن، ص۶۲). مینوسیوس فلیکس حدود ۱۲۰ میلادی هم روا بودن ازدواج با مادر را متذکر می شود (اکتاویوس، بند ۳۱٫ کلمنت، ص۷ تا ۵۶). و تاتیان حدود ۱۷۰ م نیز محسن بودن آن را تذکر می دهد (خطابه ای به یونانیان، ج۱، ص۲۸). کلمنت اسکندرانی می نویسد:

[پسران ایرانی تا بزرگ می شوند به آتش شهوت خود همچون گراز وحشی تسلیم می شوند و با مادر و خواهر و زنان خود می خوابند و از صیغه های بی شمار هم نمی گذرند.] (به نقل فکس- پمبرتن، ص۷۲ و ۷۳).

باردیسانی (بردیسان) حدود ۱۵۴ تا ۲۳۳م گفته است:

[رسم مردان ایرانی این بود که با مادر و خواهر و دختر خود ازدواج کنند. این سنت مخصوص مغان ایرانی نبود بلکه همه آنانی هم که در خارج می زیستند، مثل مغان ماد، مصر، فریژیه و غالاطیه، به همین راه می رفتند.] (به نقل یوزی بیوس از وی. رک، کلمنت، ص۶۹).

دیوژن معروف هم که در زمان اردشیر پاپکان در اسکندریه می زیست، ادعای سوتیو را بازگفته است (زندگی فیلسوفان، ترجمه هیکز، ج۱، ص۹). اُریگن در همان دوران از [قانون ایرانی که ازدواج مادر با پسر و پدر با دختر را روا می دارد] سخن رانده است، و می گوید از کلسوس حدود ۱۷۰م در شگفتم که با ذکر این قانون، ایرانیان را نژادی صاحب الهام می داند (رد بر کلسوس، ج۵، فصل۲۷، بند ۵۹۷؛ ج۶، فصل ۸۰، بند ۶۹۳) (این گفته خود نشانی از تعصب نژادی را به همراه دارد که اریگن در گفتارش نشان داده). کلمنت دروغین که از ۳۵۰ تا ۴۰۰م می زیسته است می گوید:

[میان ایرانیان رسم است که خواهر و دختر را به زنی بستانند]

و می افزاید عده ای از مغان ایران به نواحی دیگر مثل خراسان، ماد و مصر و فریژیه و غالاطیه رفته اند و اخلاف آنان هنوز این رسم را نگه داشته اند و آن را چون میراثی به بازماندگانشان می سپارند (در Recognitions، ج۹، فصل ۲۰ و ۲۱٫ به نقل فکس- پمبرتن، ص۹۱). همین مطلب را به طور کلی تر و سر بسته تر بازیل ۳۳۰ تا ۳۷۹م هم آورده است (نامه ها، ۲۵۸٫ به نقل کلمنت، ص۸۶ از آن). جان کریسُستُم که در ۴۰۷ مرد، هم از جفت آمدن ایرانیان با مادر و خواهر خود یاد کرده است (رساله مجعول منسوب به سٍث، Liber apocryphus nomine Seth، ستون۶۳۸٫ به نقل فکس- پمبرتن، ص۹۸). ارمیا (جروم) قدیس که از ۳۴۸ تا ۴۲۰م می زیست، ادعا کرده است که برخی [ملل قوی و رقیب رومیان، یعنی پارسیان و مادها و هندوان و حبشیان، با مادران و مادر بزرگان و دختران و دختر زادگانشان می خسبند.] (رد بر ژوینیان، Adversus Jouinianus، کتاب دوم، بند۷٫ به نقل کلمنت، ص۸۸). تئودوره ۳۹۳ تا ۴۵۷م گفته است:

[پیشترها که پارسیان به سنت زَرَدَش () می رفتند، جفت شدن با مادر و خواهر و حتی دختر را روا می دانستند، اما اکنون که به سنت ماهیگیر- حواری مسیح- در آمده اند، این قوانین را دور انداخته اند.] (مواعظ، ج۹، ص۳۳٫ به نقل فکس- پمبرتن، ص۱۰۴).

بعد از اینها کسی که بیش از همه در این باره سخن گفته است آگاثیاس مورخ رومی معاصر انوشیروان دادگر است. وی با تاریخ و فرهنگ ایران بسیار آشنایی داشت و خلاصه ای هم از کتاب خداینامه یا تاریخ رسمی دوره بر مبنای ترجمه ای که یکی از دوستانش از آن کتاب کرده بود، به دست داد که از مهمترین منابع دوره محسوب می شود (رک. ع. شاپور شهبازی، خلاصه ای از خداینامه در یک روایت یونانی، سخنواره: مجموعه مقالات به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری). آگاثیاس درباره ازدواج ایرانیان می نویسد (آگاثیاس، تاریخ، کتاب دوم، بند ۲۴) : [مردم عهد باستانی آن نواحی (مقصود ایالات ایران است) بر عقایدی که امروز دارند نبودند، نه در مورد مراسم (دخمه نشینی) مردگان و نه در مورد سنت غیر متعارف ازدواج. پارسیان امروز رسم بسیار شرم آوری دارند، نه تنها بی هیچ ننگی با خواهر و زادگان برادر و خواهر خود جفت می آیند، بلکه حتی پدر با دختر می خوابد و از این هم بدتر... پسر هم با مادر می خسبد. این که این هم بدعتی نوین است از این قصه بر می آید که نِنیاس مادرش... سمیرامیس را که به او نظر داشت... از نفرت بکشت. اگر این رسم را قانون قبول می داشت، به نظرم ننیاس هرگز چنان کار فجیعی نمی کرد... می گویند که اردشیر پسر داریوش هم بدین بلا دچار آمد چون مادرش پروشات می خواست با او بخوابد. اردشیر به کشتن او دست نزد، اما او را به خشم و نفرت از خود راند چنان که گفتی آن آرزو نه درست بود و نه مرسوم جامعه انسانی. ولی پارسیان امروزی تقریبا همه رسوم گذشتگان را خوار می دارند و ندیده می گیرند و رسوم جدیدی در پیش گرفته اند که فقط بدعت ناباب می توان نامید و در این فریب تعلیمات پسر اهورامزدا را خورده اند (خواننده خود میزان فهم واقعی آگاثیاس با داشتن آشنایی زیاد، را از مسائل دینی ایران از این دروغ آشکار در می تواند یافت. در هیچ یک از زمانها و در میان هیچ یک از بهدینان زرتشت پسر اهورامزدا خوانده نشده است).

از این گواهی آگاثیاس بر می آید که ازدواج با محارم بدعت شمرده می شده است. بعد از او هر کس چیزی گفته تکرار مطلب است به غیر از این سخن فوتیوس بیزانسی، که در سده نهم می زیسته است، و به نقل از کتزیاس گفته یکی از نجبای پارسی زمان داریوش دوم با خواهر خود ازدواج کرده بود (اختیارات، Bibliotheca، فصل۷۲، بند ۵۴ : تری تخمه، Teritouchmes، برادر زن اردشیر دوم و داماد داریوش دوم، خواهری داشت از سوی پدر، روشنک نام، که زیباروی بود و در کمانوری چیره دست و در ژوبین اندازی ماهر. تری تخمه بر وی دل باخت و با او بخفت و از امستریس خواهر اردشیر جدا شد). در اینجا باید شواهد ارمنی را هم ذکر کنیم که بیشتر مربوط اند به افسانه زروان که با وصلت با محارم ارتباط حقیقی ندارد اما آن را نمونه چنان ازدواجی گرفته اند (کلیه این شواهد را زهنر در کتاب زروان با متن و ترجمه و تفسیر به دست داده است). و نیز الیشه مورخ ارمنی گفته است یزدگرد دوم ضمن فرمانهایی به ارمنیان در رعایت دین مزدایی ازدواج با محارم را هم توصیه کرد (Elishe,History of Vardan and the Armenian War,tr.R.w.Thomson,London,1982,pp.103-104).

درست در اواخر دوره ساسانی است که شواهد هم به اسناد ما اضافه می شود. بیشتر آنها در کتب قوانین مسیحیان ایرانی آمده است. مثلا در قانون نامه عیشوع بخت، مطران فارس، که در دوره خسرو پرویز نگاشته شده بوده و بعد اصلاح گردیده است می خوانیم که [ازدواج با محارم شنیع است. حتی پیروان زرتشت هم با اکراه به چنان پیوندی تن در می دهند، و معمولا حرص مرد او را وا می دارد که برای گرفتن ارثیه خواهر و یا مادر با او چنان کند.] (طبع زاخائو در قانون نامه های ، ج۳، ص۱ تا ۲۰۱، به ویژه ص۳۳ و بعد،۹۷). قانون نامه مارآبا، که در آخر دوره ساسانی نوشته آمده است، هم ازدواج با محارم و همچنین ازدواج مردی با زن برادر مرده اش را روا نمی داند (طبع زاخائو، همانجا، ص۲۵۵ تا ۲۸۵ به ویژه ص ۲۶۱، ۲۶۵ و بعد). آباء مسیحی تا مدتی می گذاشتند ایرانیانی که مسیحی شده بودند همسران خود را که به طریقة [ازدواج با محارم] گرفته بودند، نگه دارند، اما مارآبا بر این شیوه تاخت و این گونه نو مسیحیان را به ترک همسران خویش وادار ساخت (کتاب انجمنهای دینی، Dus Buch der Synhados، طبع براون، ص۹۳ و بعد؛ بیدیان، Bedijan، تاریخ مارجبلها، ص ۲۰۶ و بعد از آن و ص ۲۵۴ و ص ۲۸۲؛ زاخائو، همانجا، ص۲۲ تا ۲۷، ۳۱ تا ۳۵، ۳۶۵ تا ۳۶۸). اما آن رسم بر نیفتاد و تیموتة اول، از آباء مسیحی در دوره اسلامی، مسیحیان نسطوری را برای پیروی از آن نکوهش می کند (براون، همانجا، ص۱۳۱). بعد از اسلام، نویسندگان تاریخ و سنت، گاهگاهی به ایرانیان قدیم حمله کرده اند که با خواهر و مادر و دختر خود ازدواج می کرده اند (اینوسترانتسف، مظاهری، کریستن سن و دیگران این موارد را از طبری، مسعودی، بیرونی و شهرستانی و غیره اخذ و تفسیر کرده اند). و حتی در فقه مواردی در ارث و ازدواج به این مسائل اختصاص دارد (رشید یاسمی، یادداشت بر ترجمه ایران در زمان ساسانیان، ص ۳۴۹: وجه دوم). مثلا [ارث المجوس] در مورد میراث بردن یا نبردن فرزندانی است که از ازدواج با محارم به وجود آمده اند. شواهد کتب اسلامی به قدری است که خود مقالتی جداگانه می خواهد اما چون همه آن مربوط است به انتساب به دوره قدیم و حتی یک مورد هم از دوره معاصر در آنها نیست، بازگفتنشان سودی ندارد. فقط یادآور می شویم که شیخ طوسی و شیخ مفید [روایت کرده اند که شخصی در نزد امام صادق زبان به دشنام مجوس می گشاید که آنان با (محارم) خود ازدواج می کرده اند. امام وی را از دشنام گویی منع می کند و به وی می گوید:

آیا نمی دانی که این امر در نزد مجوس نکاح است؟ هر قومی میان نکاح و زنا تفاوت می نهد و نکاح هر گونه باشد، تا زمانی که مردم ملزم به حفظ عقد و پیمان خود هستند، جائز است.] (همانجا و نیز ناصرالدین شاه حسینی، ترجمه زن در حقوق ساسانی از بارتولومه، ص ز و ص ژ).

همچنانکه پیشتر گفتیم، هر گاه فقط این شواهد یونانی و رومی و سریانی و اسلامی را داشتیم، می توانستیم بگوییم اینها همه تهمت و افتراست. اما متونی داریم که در درجه اول اهمیت برای دین و آداب زرتشتی بوده و درست در همین متون، شواهد زیادی از ازدواج با محارم می یابیم. نخست باید دانست که کل قضیه بر سر واژه اوستایی [خوئیت ودثه] می چرخد که در پهلوی خوئیتوک دس (و گاهی هم خوئیتوک دات نوشته می شده و خُوی دودَ می خوانده اند) (بارتولومه، لغت نامه ایران کهن، ستون ۱۸۶۰؛ نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج۲، ص۲۲۴؛ وست، متون پهلوی، ج۲، ص۳۹۰). اگر آن را تجزیه کنیم می شود: [خوئی تو یعنی (خویش، وابسته) (بارتولومه، ۱۸۵۸، توجه می دهد که ،خویش، با طبقات اجتماعی ایران رابطه داشته است یعنی این ،خویش، بیشتر برای ،خویشان نجبا، به کار می رفته است) و ودثه یعنی (زناشویی) (برخی از البته این معنی را نمی پذیرند و چیزهایی شبیه ، کار نیک، و ، عملی خیر که با خدا رابطه می دهد، پیشنهاد می کنند که اساسی ندارد) (بسنجید با وَذو = زن) و بر روی هم [زناشویی با وابستگان] یا [ازدواج با خویشان/ نزدیکان] معنی می دهد (با آنکه خود این واژه در زبان فارسی کنونی رایج نیست، اگر می خواستیم به قیاس، همسنگ دقیقی برای آن قرار دهیم می بایست چیزی شبیه – خویش دودگی- بنویسیم و از آن – افزودن بر خویشان از طریق بستگی زناشویی – اراده کنیم). اما شواهد کتبی که آوردیم و به ویژه آنچه از کتب زرتشتی خواهیم آورد، باعث شده است که این واژه را [ازدواج با محارم] ترجمه کنند.

مهم این است که واژه خوئیت ودثه در اوستای اصیل یاد نشده است. در گاثاها که سروده خود زرتشت است ، واژه خویتو، یعنی خود/خویش، مذکور است اما از خویتو ودثه ذکری نیست (وست، متون پهلوی، ج۲، ص۳۹۰ و ۳۹۱). البته تاریخ تدوین بخشهای اوستا مشخص نیست. گاثاها را ما متعلق به کمی پیش از یک هزار سال پیش از میلاد می دانیم، و بعد به یسنای هَپتَن می رسیم که امروز معتقدند که آن هم از خود زرتشت است (بویس، دین زرتشتی، ص۲۰، ۳۲ و ۳۳، ۶۲ و ۶۳، ۸۸ با مراجع. البته لازم به ذکر است مورد یاد شده هنوز اثبات نشده). و سپس یشتهای کهن – چون مهر یشت، آبان یشت و زامیاد یشت – هائیتی را داریم که شاید در دوره هخامنشی در آنها دست برده باشند ولی به هر حال در این جایها هم از خوئیت ودثه خبری نمی بینیم. نخستین جایی که این واژه حقوقی یاد شده است در یسنای سیزدهم، بند ۲۸ است که می گوید (وست، متون پهلوی، ج۲، ص۳۹۱) :

[من... خوئیت ودثه مقدس را می ستایم که برترین و بهترین و نیکوترین چیزی است که موجود است و موجود خواهد بود، که اهورایی است و زرتشتی.]

همین مطلب در ویسپرد، سوم، بند ۱۸؛ گاه چهارم، بند ۸ و ویشتاسپ یشت، بند ۱۷ بدین صورت آمده است که مردانی که خوئیت ودثه می کنند، با جوانانی که بهترین و خردمندترین هستند به یک جا می آیند.

چنان که وست می گوید: [در هیچ یک از این عبارات چیزی منظور و طبیعت چنان کار نیکو را بنمایاند، نمی بینیم.] (وست، همانجا). جای دیگری که خوئیت ودثه یاد شده است در بندهای ۳۵ و ۳۶ فصل هشتم وندیداد (وی دیو دات)(یعنی قانون ضد دیوان: کلمه وندیداد تلفظ نادرست این نام است.) است که توصیه می کند:

[مرده کشان پس از انجام وظیفه باید سر و تن را با شاش گاو و ورزاو بشویند و از شاش کسی استفاده نکنند مگر این که مال مرد و یا زنِ خوئیت ودثه کرده باشد.]

باز می بینیم که در اینجا هم مفهوم واقعی واژه روشن نیست و تنها مسلم می کند که هم مرد می توانسته است آن [کار نیک] را بکند و هم زن (همانجا). از این شواهد پیداست که مفسران پهلویِ این متون اوستایی هم هیچ منظور خاصی از [کار نیک] مذکور در آنها در نیافته اند. اما وقتی مفسر اوستایی بند ۴ یسنای ۴۴ را بیان می کند دیگر جایی برای تردید باقی نمی ماند. اینک ترجمه این فقره اوستایی به اضافه تفسیر روحانی پهلوی دان که ما در میان پرانتز گذاشته ایم و با حرف درشت تر مشخص کرده ایم (به نقل از وست، همان منبع، ص۳۹۲ تا ۳۹۴٫ در مورد توضیحات اضافی، رک. همانجا، ص۳۹۲، یادداشت ۳)

چنین اندر همه جهان می سرایم: آنچه (که او که اهورامزداست از آن خود کرد) خوب (خوئیتوک-دس) (است). به یاری راستی اهورامزدا می داند که این یکی (یعنی اسپندارمذ- که در افسانه ها دختر اهورمزدا خوانده شده- آن همبه تعبیری شاعرانه، چنانکه در پایین یاد خواهیم کرد.) را آفرید (که خوئیتوک دس انجام دهد). و از راه پدری بود که بِه مَنِش (وهومن) به دست او پروریده شد (یعنی به خاطر پیروی از طبیعت نیک آفریدگان، خوئیتوک دس به دست او انجام شد.) از این روست که وی، که دختر اوست، کار درست می کند اسپندارمذ (که بسیار نیک اندیش است)(یعنی وی از خوئیتوک دس روی نگرداند). وی فریفته نشد (یعنی وی از خوئیتوک دس سر باز نزد چونکه) همه چیز را می بیند (یعنی آنچه را) که از آن اهورمزداست (به عبارت دیگر: از راهِ دین اهورمزدا وی به همه وظایف و قوانین می رسد).

همچنان که وست خاطر نشان کرده است:

[کلیه اشارات این قطعه به خوئیتوک دس اضافاتِ مترجمان پهلوی است که می خواسته اند آن عمل را توصیه کنند، والا هیچ چیزی از آن در متن اوستایی نیست. فقط این اضافات مبین آن است که مترجمان پهلوی از خوئیتوک دس مفهوم ازدواج پدر و دختر را فهمیده بوده اند.]

(وست، همان منبع، ص۳۹۳ و ۳۹۴). بی اعتباری این گونه مفسران و مترجمان ملا نقطه ای از اینجا پیداست که به گفته بعضی از آنان بخشی از اوستا که [دوباسروگد نسک] (لازم به توضیح است که در دینکرد، جایی که خلاصه نسکها را دارد از چنین نسکی نشان نیست.) نام داشته، پر بوده است از جزئیاتی درباره خوئیتوک دس. اما خوشبختانه خلاصه این نسک در کتاب دادستان دینیک، ۹۴، بندهای ۱ تا ۱۱ موجود است و در آن کوچکترین اشاره ای به خوئیتوک دس نمی بینیم (وست، همان منبع، ص۳۹۴). اینک می پردازیم به شواهد دیگر. کرتیر موبد بزرگ زمان بهرام دوم می گوید که از جمله کارهایی که در سرتاسر جهان مزدایی برای پیشرفت دین مزدایی کرد یکی هم انجام دادن [بسیاری خوئیتوک دسها در همه جا بود.] (از ترجمه بَک، کتیبه های دولتی ساسانی، ص۴۳۳). در کتاب دینکرد چندین بار از خوئیتوک دس یاد شده است ولی در آنجا هم مثل سخن کرتیر، مطلب کلی است و به عنوان کار مهم نیکویی توصیه شده است (وست، همان منبع، ص ۳۹۴ و بعد). در سه فقره این طور می نماید که مفهوم [ازدواج با محارم] بیان گشته است. یکی در دینکرد، کتاب نهم، فصل ۴۱، بند ۲۷، است که به نقل از بند هیجدهم وَرَشتمانسَر نسک اوستا (که گم شده) آمده است: [برادری و خواهری را به آرزوی زناشویی بر می انگیزند تا با هماهنگی خوئیتوک دس انجام دهند.] (همان منبع، ص ۳۹۵٫ خلاصه این نسک در دینکرد هشتم، فصل سوم، بند ۱ آمده است: وست، متون پهلوی، ج۴، ص۱۲، و خلاصه بسیار مفصلی از آن در دینکرد نهم، فصل ۲۴ تا ۴۶ آمده است- وست، همان منبع، ص۲۲۶ تا ۳۰۳- و مطلب مذکور در فرگرد هیجدهم- همان منبع، ص۲۸۴ و بعد- یافت می شود). در اینجا البته گفته نشده است که آن دو با هم خوئیتوک دس کنند، بلکه [به همراه هم، با هماهنگی] و معنی مشخص نیست.

دوم در دینکرد، کتاب نهم، فرگرد ۴۰، به نقل از فرگرد ۱۴ بغ نسک (که آن هم از میان رفته است) توضیحات مفصلی آمده بوده است که خلاصه آن بدین گونه می شود (خلاصه بغ نسک در دینکرد نهم- متون پهلوی، ج۴، ص۳۱۱ تا ۳۹۷- فصول ۴۷ تا ۵۹ ، مانده است. فرگرد ۱۴ در همان کتاب، بند ۶۰- متون پهلوی، ج۴، ص۳۶۴ و بعد- آمده است) :

هر آنچه به ازدیاد نسل بینجامد نیکوست چنان که خوئیتوک دس ستوده است. پدری کردن وظیفه ای والاست، و از خود و به خود افزودن شیوه درست ازدیاد نسل است، و این خوئیتوک دس است و او که شیوه درست ازدیاد نسل را رعایت می کند خوئیتوک دس را ستوده است. تجربه نشان می دهد که از نسلهای خوب زادگان خوبتری به بار می آیند یعنی با رعایت دائم خوئیتوک دس نسلها بهتر می شود. این مطلب را به نحو دیگری می توانیم بگوییم، اسپندارمذ را در رتبه دختری اهورمزدا می دانند چرا که خرد این یکی (اهورمزدا) مشتمل بر همه [اندیشه بجا] (آرمئیتی) می شود. بر این اساس خرد و آرمئیتی هر دو در درون اهورمزدا و اسپندارمذند، یعنی خرد از آن اهورمزداست و آرمئیتی از آن اسپندارمذ، و [اندیشه بجا] (آرمئیتی) نتیجه خرد است درست مثل این که اسپندارمذ زاده اهورمزدا باشد. و این اظهار صریحی است بر اینکه در نظر کسی که خرد را با آرمئیتی رابطه می دهد، به اسپندارمذ باید به عنوان دختر اهورمزدا نگریست.

همچنانکه وست متذکر شده است این اظهار نظر هم تمثیلی است و در آن از خوئیتوک دس [زناشویی با خویشاوندان] فهمیده می شده است و معلوم نیست که اشاره تکمیلی آن به رابطه پدری و دختری اهورمزدا و اسپندارمذ متضمن صراحت بر ازدواج آن دو می بوده است (وست، متون پهلوی، ج۲، ص۳۹۶).

سومین تذکار دینکرد از فرگرد ۲۱، بغ نسک برداشته شده است که در آغاز به نظر وست [دختری را به ازدواج پدری در می آورد چنان که زنی را به مردی دیگر می دهند] معنی می داد و صراحت بر رسم خوئیتوک دس به معنی [ازدواج با محارم] می کرد (همان منبع، ص۳۹۷). اما در ترجمه خود دینکرد متوجه شد که معنی این فقره با ازدواج رابطه ای ندارد و آن را چنین ترجمه کرد:

[وی دخترش را از راه دختری به ضمانت پدرانة شخصی می سپارد که وی آن دختر را احترامِ به پدر می آموزد.] (متون پهلوی، ج۴، ص۳۸۲).

این مطلب را بسیاری از محققان در نیافته اند و بر ترجمه اولی وست تکیه کرده اند و به راه اشتباه افتاده اند.

به غیر از این موارد، در ارداویرازنامه آمده است که ارداویراز هر هفت خواهر خود را به زنی داشت و در معراج خود کسانی را دید که عمل خوئیتوک دس کرده بودند و مقام عالی روحانی یافته بودند (متن پهلوی و ترجمه های متعدد از آن در دویست سال گذشته بارها چاپ شده است. مطالب اصلی آن را وست در متون پهلوی، ج۲، ص۳۹۷ و ۳۹۸ آورد و این موضوع جالب را هم افزود: مگر این بیشتر تعجب آور است از داستان زنی که پشت سر هم با هفت برادر ازدواج کرد و در انجیل مارک- دوازده، آیات ۲۰ تا ۲۲- و لوقا- بیست، آیات ۲۹ تا ۳۲- از آن یاد کرده اند؟ به هر تقدیر داستان معراج ارداویراز از رایجترین و مقبولترین قصه های زرتشتی است و به زبانهای بسیاری ترجمه و حداقل چهار بار به فارسی برگردانیده شده است. ترجمه قدیمی آن به شعر هم موجود است که دستور کیخسرو جاماسپجی جاماسپ آسا در بمبئی به همراه متن پهلوی و ترجمه گجراتی در ۱۹۰۲ چاپ کرد. اما در این ترجمه از خوئیتوک دس به معنی زناشویی با اقوام یاد شده است). همچنین در مینوی خرد می خوانیم که خوئیتوک دس از جمله کارهای بسیار ستوده است (وست، متون پهلوی، ج۲، ص۳۹۸ و بعد). و در بهمن یشت می خوانیم که حتی در دوره پر آشوب تسلط بیگانگان هم [مرد راستین سنت دینی خوئیتوک دس را در خاندان خود پایدار می دارد.] (همان منبع، ص۳۹۹). در فصل ۱۹۵ کتاب سوم دینکرد آمده است که خوئیتوک دس گناهان را پاک می کند و تیرگی را می زداید (همان منبع، ص۴۱۰ و بعد). و در فصل ۲۸۷ همان کتاب مزایای حسنه چنان عملی شرح داده شده است (همان منبع، ص۴۱۱). در فصلی از کتاب ششم دینکرد از قول روحانیان باستانی آمده است که خوئیتوک دس چون رعایت نشود تاریکی افزون گردد (همانجا). در هفتمین کتاب دینکرد از اوستا نقل می کند که مَشی یه و مشی یانه (زن و مرد نخستین که نامشان را به صورتهای مختلف نوشته اند.) که به اراده اهورمزدا از تخمه گیومرت به بار آمده بودند (همان منبع، ص۴۱۱ و ۴۱۲) طاعات خوب انجام دادند و من جمله خوئیتوک دس کردند و به ازدیاد نسل پرداختند. در همان کتاب از قول زرتشت می آورد که از میان کارهای نیک خوئیتوک دس از همه بیشتر زداینده تاریکی و اهریمنی است و باید با تشریفات و به دست روحانیان بزرگ انجام پذیرد (همان منبع، ص۴۱۲ و بعد) و وقتی خود زرتشت چنان امری را توصیه می کرد بسیاری بر آشفتند و بر او تاختند و توصیه اینکه بهترین نوع آن میان [پدر و دختر، و پسر و آن که او را زاده است، و خواهر و برادر است] را مردود شمردند (خواننده دقیقا توجه کند به این اعتراض بهدینان بر ضد فتوایی ناپذیرفتنی). در اینجا هم خوئیتوک دس دقیقا معنی [ازدواج با محارم] را دارد و جای بحث در آن نیست، فقط باید توجه کرد که: دینکرد آن را به صورت سنتی که [در زمان باستان آورده اند] بیان می کند نه به صورت طاعتی مرسوم. در دادستان دینیک (فصل ۳۷، بند ۸۲؛ فصل ۶۴، بند ۶؛ فصل ۶۵، بند ۲؛ فصل ۷۷، بند ۴ و ۵) به ازدواج مشی یه و مشی یانه از طریق خوئیتوک دس (برادر و خواهر) اشاره شده است (وست، متون پهلوی، ج۲، ص۴۱۴٫ تفصیل آن را بعد خواهیم دید). و در فصل ۲۷، بند ۶و ۷ و فصل ۲۸، بند ۱۹ آمده است که خوئیتوک دس (به طور کلی) باید تا آخر جهان پایدار ماند چون ترویج آن نزد د

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, توسط محمد بهمنی راد |

parthian battery15 باتری اشکانیان / پارتیان | تاریخ ما Tarikhema.ir

«باتری » که گاهاً با نام‌های «باتری » و یا «پیل » و یا «باتری بغداد» در سطح جهان شناخته می‌شود، در سال ۱۹۳۶ بدست «ویلهلم کونیگ» در منطقه «خواجه ربو» در نزدیکی بغداد حوالی شهر باستانی   کشف شد. که به این روی در برخی منابع با نام «باتری بغداد» نام گذاری و مطرح گشته است

volta10 باتری اشکانیان / پارتیان | تاریخ ما Tarikhema.ir

تصویر الکساندر ولتا – دانشمند نام‌دار ایتالیایی

از سده نوزدهم میلادی تاکنون، «الکساندر ولتا» به نام مخترع باتری شناسایی شده‌است، حال آن که یافته‌های باستان شناسی در مناطقی از / عراق نشان داده ‌است که نزدیک دو هزار سال پیش از ولتا (۲۰۰ سال پیش از زاد روز مسیح)، باتری در در دوره ساخته شده‌است.

parthian battery212 باتری اشکانیان / پارتیان | تاریخ ما Tarikhema.ir

فرضیه‌های ارایه شده در زمینه یافته‌های باستان شناسان همگی بر این مطلب صحه گذاشته‌اند که این مجموعه در راستای کاربردهای الکتروشیمیایی از آن میان آبکاری فلزها ساخته شده که کشف ظرف‌های آبکاری شده در نزدیکیهای محل کشف این باتری، موئدی بر این مطلب است؛ یافته‌ای که به نوبه خود از یک جهش علمی تاریخی سرگذشت دارد.

270px Ironie pile Bagdad15 باتری اشکانیان / پارتیان | تاریخ ما Tarikhema.ir

ویژگی‌های باتری

باتری کشف شده دربرگیرنده یک کوزه سفالی تخم‌مرغی شکل به بلندی ۱۴، قطر ۸ و دهانه ۳ / ۳ سانتیمتر است که یک میله آهنی به درازای ۵ / ۷ سانتیمتر به گونه ستونی در بخش میانی آن است و نقش قطب منفی باتری (آند) را بر دوش دارد. پیرامون این میله آهنی یک استوانه مسی به درازای ۸ / ۹ و قطر ۶ / ۲ سانتیمتر قرار گرفته که به کمک قیر در جای خود محکم شده‌است. در بخش دهانه باتری از قیر برای آب بندی باتری بهره گیری شده‌است. میله‌های سیمی شکل برنزی یا آهنی که در نزدیکی محل مورد بررسی یافت شده‌اند، می‌توانسته‌اند نقش اتصال را بازی کنند. درباره الکترولیت به نظ می‌رسد از محلول‌های مس، سرکه و آبلیمو بهره گیری می‌شده‌است.

parthian battery312 باتری اشکانیان / پارتیان | تاریخ ما Tarikhema.ir

با در نظر گرفتن این واقعیت که اسید استیک و اسید سیتریک به خوبی برای آنها شناخته شده بوده‌است، می‌توان پنداشت که چه بسا از این محلول‌ها نیز بهره گیری می‌شده‌است. به گونه تئوری ولتاژ باتری اشکانیان اندکی برابر ۷۹/۰ ولت است، ولی با آزمایش‌های انجام شده به کمک باتری همانند سازی شده ‌ها و بکارگیری محلول‌های الکترولیت گوناگون نشان داده شده که چنین باتری‌ای تنها توانا است ولتاژ ۵/۰ ولت را فرآوری کند. جریان الکتریکی به دست آمده از این باتری هم در نزدیک چند میلی آمپر است.

partianbattery15 باتری اشکانیان / پارتیان | تاریخ ما Tarikhema.ir

کاربردها
کاربرد این مجموعه جهت فرآوری جریان الکتریکی (فرضیه منبع نیرو)، آبکاری زر بر دیگر فلزات (فرضیه آبکاری زر) و بهره گیری در درمان امراض با شوک الکتریکی (فرضیه کاربرد پزشکی) شده که همگی مؤید کاربری این مجموعه در مصارف الکتروشیمیایی است.

bt.ashkani15 باتری اشکانیان / پارتیان | تاریخ ما Tarikhema.ir

نمونه شبیه سازی شده باتری اشکانی/

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, توسط محمد بهمنی راد |

«یادگار زریران ‏ترین تعزیه‏نامه ایرانی است که به ما رسیده است. بخشی از این نمایشنامه گفتگوی بازیگران و به سخن دیگر آنچه شنیدنی است و بخشی دیگر، یعنی شرح کارهای آنان که باید به نمایش گذارده شود (آنچه دیدنی است) به نثر.

یادگار زریران حماسه و یلنامه غم انگیزی است که از روزگار بجا مانده و بر پایه نوشته‌ای و اصیل از روزگار است. بنابر این ریشه‌های تاریخی نمایش سنتی سوگناک که امروزه به ما رسیده در پیش از اسلام وجود داشته‌است. با گذشت زمان و دگرگونی‌هایی که از سوی نوحه‌سرایان و شبیه‌سازان هر عصر در نمایش، شبیه‌خوانی پدید آمده و با رویداد تاریخی و آیینی عاشورا، این گونه نمایش در روزگار صفوی به اوج خود رسیده‌است. یعنی سیر و پویه تکاملی شبیه خوانی از سوگواری‌هایی که بر سیاوش و پهلوان-نامه یادگار زریران می‌شده، آغاز شده و با کشته شدن امام حسین (از پیشوایان شیعه‌ها) و رویداد عاشورا ادامه یافته‌است. داستان زریر قهرمان یادگار زریران همانندی شگرفی دارد با داستان عباس برادر امام حسین در دشت کربلا. این کتاب یکی از منابع و آبشخورهای شاهنامه فردوسی بوده‌است.

ملک الشعرای بهار و صادق هدایت نیز در زمینه برگردان این متن به فارسی امروزی کار کرده‌اند.

——————————————————————————

و اما متن زریران :

این یادگار را که زریران خوانند، بدان گاه نوشته شد که گشتاسپ‌شاه با پسران و برادران و شاهزادگان و ملازمان خویش این دین پاک مَزدیَسنان را از هرمزد پذیرفت.

سپس ارجاسپ، سرور هیونان، آگاه شد که گشتاسپ‌شاه با پسران، برادران و شاهزادگان و ملازمان خویش این دین پاک مزدیسنان رااز هرمزد پذیرفت. آن‌گاه ایشان را گران دشواری بود و بیدرفش جادوگر و نامخواست هزاران را با بیست هزار سپاه گزیده و به پیغامبری به ایرانشهر فرستادند. پس جاماسپ، پیشینیان‌سالار، زود اندرون اندرشد و به گشتاسپ‌شاه گفت که «از ارجاسپ، سرور هیونان، دو فرستاده آمد که اندر همه کشور هیونان از ایشان نژاده‌تر نیست. یکی بیدرفش جادوگر و دیگری نامخواست هزاران است. بیست‌هزار سپاه گزیده با خود دارند و نامه به دست دارند و گویند که “ما را اندر پیش گشتاسپ‌شاه هلید”».

گشتاسپ‌شاه گفت که «ایشان را اندر پیش هلید». اندر شدند و به گشتاسپ‌شاه نماز بردند و نامه بدادند. ابراهیم، بزرگ دبیران، بر پای ایستاد و نامه را بلند خواند. اندر نامه این‌گونه نوشته شده بود که «شنیدم که شما خدایگان این دین پاک مزدیسنان را از هرمزد پذیرفتید و اگر که آن را بازننهید، نزد ما گران زیان و دشواری از آن شاید بودن. اما اگر شما خدایگان را پسند افتد و این دین پاک را بهلید و با ما همکیش شوید، آن‌گاه شما را به سروری پرستیم، آن‌گاه شما را سال به سال بس زر، بس سیم و بس اسب نیکو و بس تختگاه شهریاری دهیم؛ و اگر این دین را نهلید و با ما همکیش نشوید، آن‌گاه بر شما رسیم، غله تر را خوریم و خشک‌ها را بسوزانیم و چهارپای و دوپای از کشور شما بَرده کنیم و شما را به بندِ گران و دشواری کار فرمائیم.»

پس گشتاسپ‌شاه را -چون آن سخن ایشان شنوده شد – گران دشواری بود. پس آن تهمِ سپاه دلیر، زریر، چون دید که گشتاسپ‌شاه ترسان شد، زود اندرون اندر شد و به گشتاسپ‌شاه گفت که «اگر شما خدایگان را پسند افتد، من این نامه را پاسخ فرمایم کردن». گشتاسپ‌شاه فرمان داد که «نامه را پاسخ کن». آن تهم سپاهبد دلیر، زریر، نامه را پاسخ چنان فرمود کردن که «از گشتاسپ‌شاه، شاه ایران، به ارجاسپ، هیونان‌شاه، درود. نخست، ما این دین پاک را نهلیم و با شما همکیش نشویم و این دین پاک را از هرمزد پذیرفتیم و بـِنَهلیم و با شما دیگرماه انوش خوریم. آنجا به بیشه هوتُس و مَرغِ زردشتان که نه کوه بلند و نه دریای ژرف دارد، بدان دشت هامون نتیجه کار با اسبان تیزپی است. شما از آن سوی آیید تا ما از ایدر آییم و شما مارا ببینید. ما شما را ببینیم و به شما نشان دهیم که چگونه دیو به دست ایزدان نابود می‌شود».

ابراهیم دبیران‌مِهِست نامه را مهر کرد و بیدرفش جادوگر و نامخواست هزاران نامه را بپذیرفتند و به گشتاسپ‌شاه نماز بردند و برفتند.

… ناتمام.

—————————————————————-

توضیحات :

یکی از آثار به جا مانده از زمان کتابی است به نام «یادگار زریر» یا در (پارسی میانه): «ایاتگار زریران». این کتاب درباره‌ی جنگ میان گشتاسپ و ارجاسپ تورانی و بیان دلاوری‌ها و جنگاوری‌های زریر و پسرش بَستور در این نبردها است.

زریر نام برادر گشتاسپ بود و هر دو پسر لُهراسپ بودند. لهراسپ در اصل به صورت «اَئووَرتَه‌اسپه» بوده به معنای دارنده‌ی اسپ تندرو. ائوورته همان است که به صورت اروند (رود تندرو) و الوند درآمده است. ائوورته‌اسپه به صورت لورته‌اسپ و لرهاسپ و سپس لهراسپ درآمده است. لهراسپ چون به سن پیری رسید خود را بازنشسته کرد و کشورداری را به پسران خود سپرد. گشتاسپ شاه شد و زریر فرمانده ارتش. در شاهنامه چنین آمده است:

چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت ——— فروآمد از تخت و بربست رخت

در زمان شاهی گشتاسپ، زرتشت پیامبر بر او درمی‌آید و او را به دین خود می‌خواند. که در واقع دین زرتشت اصلاحاتی در دین آریایی مزداپرستی بود. گشتاسپ دین او را می‌پذیرد و دیگران را نیز به دین زرتشت دعوت می‌کند از جمله ارجاسپ تورانی را. اما ارجاسپ از پذیرش دین زرتشت سرباز می‌زند و چنین پاسخ می‌دهد:

که ای نامور شهریار جهان ————– فروزنده‌ی تاج شاهنشه

ان سرت سبز باد و تن و جان درست ————- مبادت کیانی کمرگاه سست

شنیدم که راهی گرفتی تباه ————— مرا روز روشن بکردی سیاه

بیامد یکی پیر مهتر فریب —————- ترا دل پر از بیم کرد و نهیب سخن

گفتنش از دوزخ و از بهشت ————— به دلت اندرون هیچ شادی نهشت

تو او را پذیرفتی و دینش را ————– بیاراستی راه و آیینش را

برافگندی آیین شاهان خویش —————– بزرگان گیتی که بودند پیش

رها کردی آن پهلوی کیش را ——————– چرا ننگریدی پس و پیش را

سپس جنگی درمی‌گیرد و زریر در این جنگ به دست یک تورانی به نام «بیدرفش جادو» کشته می‌شود. بخش گشتاسپ‌نامه در شاهنامه که سروده‌ی دقیقی توسی است در واقع بر پایه‌ی نسخه‌ای از «یادگار زریران» است و فردوسی آن را بر اثر خوابی که دید و در آن خواب دقیقی از وی درخواست کرد، در شاهنامه‌ی خود گنجاند. البته دکتر ذبیح‌الله صفا معتقد است که دقیقی از شاهنامه‌ی منثور ابومنصوری استفاده کرده نه یادگار زریران اما آن شاهنامه‌ی منثور خود بر پایه‌ی یادگار زریران بوده است.

صورت فعلی یادگار زریران به زمان ساسانیان برمی‌گردد و کتابی است به نثر. در سال ۱۹۳۲ م. / ۱۳۱۱ خ. امیل بنونیست (Emile Benveniste)، استاد فرانسوی زبان‌های ایرانی کهن، ثابت کرد که این کتاب در اصل به صورت نظم حماسی و متعلق به دوران اشکانیان بوده و در زمان ساسانیان پس از افزوده شدن توضیح و تفسیرهایی به صورت نثر درآمده است. سپس خود به بازیابی و بازسازی صورت اصلی آن پرداخت و موفق شد پس از چند سال کوشش شکل اصل آن به صورت شعرهای شش هجایی را بازسازی کند. گویا خود این شکل اشکانی نیز از روی منظومه‌ی دیگری در زمان هخامنشیان سروده شده است.

به نوشته‌ی دکتر ذبیح‌الله صفا، اهمیت یادگار زریران در این است که واسطه‌ی میان منظومه‌های حماسی پشت‌ها و حماسه‌های پارسی است و نشان می‌دهد که اندیشه‌ی ایجاد منظومه‌های پهلوانی از دوره‌ی یشت‌ها همواره در ایران وجود داشته است. دکتر صفا متن حماسی یادگار زریران را در شماره‌های ۶ تا ۱۰ سال اول مجله‌ی سخن منتشر کرد. این هم نمونه‌ای از این برگردان:

بَستور، پسر خردسال زریر، به کین‌خواهی پدر به رزم می‌رود و چنین می‌گوید: رزم ایران بینم / و این که آن سپهبد دلیر / پدر من زریر / زنده است یا مرده / پیش خدایگان بازگویم / پس ویشتاسپ شاه / گفت تو مشو! / چه تو اَپورناکی [=نابالغ] / و پرهیز رزم [=روش دفاع] ندانی / و تیر ندانی افکند / و خیونان [=تورانیان] ترا کُشند / آنگاه خیونان دو از من برند [=زریر و بستور] / …

اما بستور به پنهانی / به آخور سردار گفت / ویشتاسپ فرمان داد / آن اسپ که زریر را بود / به بستور دهید / آخورسردار اسپ زین فرمود کردن / و بستور برنشست / و اسب فراز هِلید / و دشمن بکشت / تا بدان جایگه رسید / که پدر مرده را بدید / و گفت ای پدر نامور! / خون تو که ریخت؟ /… / کام تو همه آن بود / که کارزار کنی / اما اینک کشته افتاده‌ای / چون مردم بی‌تخت / و این موی و ریش تو / از باد بیاشفته است / تن پاکت خسته و خاک بر گردنت نشسته است / من اکنون چه می‌توانم کرد؟ / اگر فرود آیم / و سر تو بر کنار گیرم / و خاک از سرت بسترم / از آن پس، بر اسپ / نشستن نتوانم /…

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, توسط محمد بهمنی راد |

khoozilam پوشش زنان ایرانی در گذر تاریخ  | تاریخ ما Tarikhema.ir
پوشش زنان ایلامی

2pmilad پوشش زنان ایرانی در گذر تاریخ  | تاریخ ما Tarikhema.ir

پوشش بانوان ایران در هزاره دوم پیش از میلاد مسیح

mad پوشش زنان ایرانی در گذر تاریخ  | تاریخ ما Tarikhema.ir

پوشش زنان ایرانی در دوره ماد ها

hakhamaneshi پوشش زنان ایرانی در گذر تاریخ  | تاریخ ما Tarikhema.ir

پوشش زنان ایرانی در دوره هخامنشی ها

parti پوشش زنان ایرانی در گذر تاریخ  | تاریخ ما Tarikhema.ir

پوشش زنان ایرانی در دوره اشکانی ها ۱

parti2 پوشش زنان ایرانی در گذر تاریخ  | تاریخ ما Tarikhema.ir

پوشش زنان ایرانی در دوره پارتی ها ۲

sasani پوشش زنان ایرانی در گذر تاریخ  | تاریخ ما Tarikhema.ir

پوشش زنان ایرانی در دوره ساسانی ها ۱

sasani2 پوشش زنان ایرانی در گذر تاریخ  | تاریخ ما Tarikhema.ir

پوشش زنان ایرانی در دوره ساسانی ها ۲

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, توسط محمد بهمنی راد |